حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۲۹ مطلب با موضوع «خاطرات شغلنا!» ثبت شده است

۰۲
ارديبهشت

صبح که رسیدم سر کار

به یکی از محققا که چند وقتیه ندیدمش با خنده میگم:

خیلی شانس آوردی

بیس سی تومن نتونستم بیشتر ازت کسر کنم!

کدوم گوری بودی؟!

میگه: حاجی پریشب عقدم بود!!! چطور بیام؟!

میگم: جدی؟! مبارکه! حالا کو شیرینیش؟!

میگه: به بچه ها دادم تموم شد!

میگم: عقدی که شیرینیش یه من نرسه میخوام صد سال سیاه مبارک نباشه! والا...

به حالت قهر دور میشدم که آبدارچی رو صدا زد و گفت:

شیرینی حاجی رو واسش ببر!


  • حاجی ره
۰۲
ارديبهشت


موقعی که واسه کاربرا جریمه تعیین میکردم

با خودم فکر کردم چیکار کنیم بودجه حاصله رو؟!

اولین و بهترین گزینه مورد نظر بستنی بود!

گفتم هر روز واسه شون بستنی میگیریم

هوا هم که داره گرم میشه

بهترین کاره!

والا...

:)


+ امروز یکی داشت غرغر میکرد که چقد از حقوقش کم شده

بهش گفتم:

هر موقع بستنی خوردی دیدن تو گلوت گیر کرد

بدون از حقوق خودت خریدن!

:)))


+ یکی میگف: حاجی من فک نمیکردم جدی جدی کسر کنی!

بهش میگنم: از این به بعد فکر کن!

:)))


+ یکی از متاهلا میگف: حاجی میدونی پول چند تا پوشک بچه رو از من کم کردی؟!

کلا ملاکش برا ارزش گذاری پوشکه!!!

:)))

  • حاجی ره
۰۲
ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • حاجی ره
۰۲
ارديبهشت


یکی از محققا میگه:

حاجی! خوبه خدا نشدی!

میگم: اگه خدا بودم خدای سختگیری میشدم!

میگه: آره! اونوخ وضومون هم باطل میشد میگفتی یالا برو جهنم!

:)))

  • حاجی ره
۰۲
ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • حاجی ره
۰۲
ارديبهشت

دیروز صبح با یکی از کاربرا همون ساعت اول جرّو بحثم شد

کارایی که بهش میسپردم رو 

یا انجام نمیداد یا اونجوری که خودش میخواست انجام میداد

کارت خروج رو که زد و رفت واسه کلاس درس

رفتم به مهندس گفتم: اکانت ایشونو غیرفعال کن!

با تعجب گفت: چرا؟!

گفتم: ایشون اخراجه!

یکی دو ساعت بعد برگشت

ولی نمیتونست اکانت خودشو پیدا کنه و وارد سیستم بشه

اومد پیشم

گفتم: شما دیگه اینجا اکانت ندارین!

اخراجین!

...


پ.ن:

یاد احمد نژاد و اخراج متکی تو سنگاپور افتادم 

خنده ام گرفت!


  • حاجی ره
۰۱
ارديبهشت

رفتم پیش مهندس پروژه

تا بهش میگم حضرت

میخنده و میگه: به من گفتی حضرت؟!

گفتی حضرت؟؟؟!!!

هر کی میخواد مارو صدا کنه چهار پنج تا دری وری پشت اسممون میاره

رو میکنه به آبدارچی و یگه:

سید! حاجی به من گفت حضرت!!!

...

اینقدرخندید وچرت و پرت گفت

اصن یادم رفت باهاش چیکار داشتم!


پ.ن:

ملت کمبود محبت دارنا!

والا...

  • حاجی ره
۰۱
ارديبهشت
موقع صبحانه
یکی ازمحققا که نویسنده هم هس میگه:
حاجی خبر داری مارکز مرد؟!
من: جدی؟!
یکی میپرسه: مارکز کیه؟!
میگه: نویسنده "صد سال تنهایی"
دیگه نمیگم بعضی چقدر عاشقش بودن
بعد باسر به من اشاره میکنه
میگم: عاشق کتابش بودم
عاشق خودش که نبود
مرد که مرد
"صد سال تنهایی" زنده است
والا...

پ.ن:
به یاد سرهنگ آئورلیانو بوئندیا
:)))
  • حاجی ره
۲۰
فروردين

امروز و دیروز با چند تا از محققا سر رعایت سکوت موقع کار و شوخی هاشون درگیر شدم!

مدتهاست بهشون تذکر میدم و فایده ای نداره! همه هم ناراضی ان از این وضع!

یکیشون که قهر کرد و گفت: من شیفتمو عوض میکنم و دیگه صبح نمیام!

یکی از بچه ها اومد در گوشم گفت: به درک حاجی! بهتر اصن!



سرکار یکی از دوستان نویسنده گفت:

حاجی همایش امروزو میای؟!

گفتم: آره پیامک دعوتش واسم اومده!

نزدیک خونه ما هم هس!


ظهر که تعطیل کردیم

دعوتم کرد آب میوه!

من آب سیب سفارش دادم

اون ترکیب اختراعی خودشو:

نصف اب هویج + نصف شیر موز

عووووووووق!!!


پرونده:HowGreen 41A.jpg


بعد رفتیم خونه ما

فیلم "چه سرسبز بود دره من" رو ببینیم!

کاری از برادر: جان فورد

نصفشو بیشتر ندیدم

چون سیاه سفید بود

و تراژدی!

حالمو خراب میکنه فیلمایی که در مورد کارگرای معدن و ایناس...

ولی از شخصیت کشیش خیلی خوشم اومد

مخصوصا جایی که به پسرک راوی داستان که قراره ماهها بستری باشه میگه:

"نمیدونی چقدر حسرت تو رو میخورم که میتونی اینجا بخوابی و هرچقدر میخوای کتاب بخونی!"

بعد هم یه کتاب جزیره گنج رو بهش هدیه داد!



ناهار املتی درست کردم

با پیاز سرخ کرده در روغن جیوانی و اندکی آرد!

رفیقم میگه:

سرآشپز قابلی هستی!


ساعت پنج و نیم هم رفتیم فرهنگسرای شهید آوینی

اجرای مارش و سرود ملی (گروه سرود سپاه علی بن ابی طالب قم!)

سخنرانی فرمانده سپاه فوق

بعد حاجاغای قرائتی اومد

داشت از کنار ما رد میشد که بره صف اول

یهو وایساد و به مسئول سالن با لهجه کاشونی گفت:

"کسیو از جا بلند نِکونینا!"

وقتی مطمئن شد دوباره راه افتاد!

با عصا بود!

از این بسته های محصولات فرهنگی هم دادن

واسه رفیقم کتاب "سه کاهن" در اومد

واسه من کتاب:

"دستورالعملهای فیل آبی برای ایده یابی"

خیلی خوشم اومد!

دنبال همچون کتابی بودم!


خبرگزاری فارس: تصاویر کتاب صلح بی‌غروب در نگارخانه شهید آوینی به نمایش درآمد


بعد رفتیم گالری و نمایشگاه عکس همونجا

یعنی اینجا

عکسهاش فروشی بودن

50 هزار تومان!

این دوست ما هم به عکاسی خیلی علاقه داره 

دستمو کشید و گف: حاجی تند نرو! وایسا عکسارو تحلیل کنیم!!!

ایستادیم به نقد عکسا

اولین عکسو از بهترین عکسا یه کلاغ تنها بود نوک نوک یه درخت بلند 

یاد اینجا افتادم!

هرچند دیگه اینجایی وجود نداره!

:(


چند دقیقه بعد عکاس مَردِ نمایشگاه

(عکسها از دو نفر بودن یه آقا و یه خانم!)

با یه کتاب در دست اومد پیشمون!

چهره هنری:

ریشها و موهای بلند

انگشترهای سنگین

قدبلند و کشیده

خواست در مورد آثارش توضیح بده

و معذرت خواهی هم کرد که خسته است و از یه تصادف هم جون سالم به در برده و ...

پیشنهاد کردم رو مبل بشینیم! استقبال کرد و رفت شیرینی و آب میوه هم آورد!

کتابی که بهمون معرفی کرد دلنوشته های خودش بود با همون عکسایی که خیلیاشو تو نمایشگاه دیده بودیم

کتاب نفیسی بود و قیمت پشت جلدش 25000 تومان بود، تخفیف نمایشگاه هم 20%

خیلی با هم حرف زدیم!

موقع خداحافظی دو تا از کتابا رو به اسممون امضا کرد و بهمون هدیه داد!

روز خوبی بود!


پ.ن:

به نقل از کتاب فوق:

"دورم" 

شلوغ است

گاه از دور زیباست "دورم"

شاید تو بیایی

تا بدانی من خسته ام...

  • حاجی ره
۱۸
فروردين


تنها خرید ایام عید بنده یه دست پیراهن و شلوار الیاف طبیعی تو قم بود

تریپ این لباسهای هندی!

پیراهنش زرد - کرمی و شلوارش قهوه ای سوخته!

(اون وسطیه تو عکس!)


اولین جلسه کلاس زبان:

استاد: حاجی لباست به نور حساسه؟!

من: استاد! الیاف طبیعیه و کلا آسیب پذیریش بیشتره نسبت به بقیه پارچه ها! و ...

استاد: میخواستم یه عکس باهاش بگیرم!!!


اینقدر این اراذل و اوباش زبان آموز به ما خندیدن!!!


اولین روز کاری - موقع صبحانه: 

یکی از محققای ترک یه مثل ترکی رو جمله به جمله میگه

اون یکی رو به من به فارسی ترجمه میکنه:

.... .... .... ... .. .. ....... . .......

آدم دیوونه از رنگ قرمز خوشش میاد

..... ... ....... ... ... ............ ......

آدم گیج هم از رنگ زرد!


اینقدر این اراذل و اوباش محقق به ما خندیدن!!!


پ.ن: حالا من به کنار!

ولی آدم با رئیسش اینجوری حرف میزنه؟!

والا...


+ خواهرم میخواست روش نقاشی کنه

گفتم از خط و طرح های گرافیکی بیشتر خوشم میاد!

قرار شد از این طرح های قدیمی و نسخه خطی بزنه واسم!

دیگه عید بود و شلوغ و ما هم رفتیم اهواز

فرصتش پیش نیومد

  • حاجی ره