حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۴۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰
مهر
مامانم عصبانیه
تازه رسیدیم خونه
قراره ماکارونی درس کنن
ولی فشار گاز بقدری کمه که اصن روشن نمیشه!
مادر گرام غر میزنه
اینجا کجاس اومدی؟! ته دنیاس!
میگم
بهترین جای دنیاس!
میگه
یه گاز نداری...
من
پیغمبر هم گاز نداشت!!!
خواهرم
پیغمبر ماکارونی هم نداشت!!!
  • حاجی ره
۳۰
مهر
گلزار شهدای نزدیک حرم
یه جمعیت زیادی از طلبه هاو روحانیا ریختن بیرون
ما هم با ماشین تو خیابون...
داشتم با چش دنبال کسی میگشتم که همه نگاهها و گردنا سمتش کشیده بود
جزو اولین نفرات
پیرمردی بود که تقریبا زیر بغلاشو گرفته بودن
و از خیابون رد میشدن
کنار ماشینمون وایساد
رد که شدیم رفت
چهره اش خیلی آشنا بود
حاج منصور ارضی!
  • حاجی ره
۳۰
مهر
برای اولین بار اس گفت
دایی
اونم به من که سالی یه بار داییم!
حال کردم...
+ اس حرف نمیزنه اصن
میتونه ولی مقاومت میکنه
  • حاجی ره
۲۹
مهر
اس دست مامانشو گرفته بود
از پله ها پایین میرفتن
آروم آروووم...
منم بیحوصله
پشت سر اینا
یه لگد به ماتحت اس زدم
سرخورد ۲ پله رفت پایینتر!

+ اینجوری ما موجب ترقیات دیگرانو فراهم میکنیم!
  • حاجی ره
۲۹
مهر
حاجاغا پناهیان داره میگه
مشکلات و سختیها از زندگی حذف نمیشن
فقط میتونیم
کاری کنیم که کم بشن
یا کاری کنیم که قابل تحملتر بشن
یا کاری کنیم برامون مفید باشن حتی...

+ چند روز پیش استادم
موقع خروج از اتاقش
جمله ای رو نشونم داد روی دیوار
از یه فیلسوف آلمانی
"ماهی ای که در مسیر رودخونه شنا میکنه
ماهی مرده است..."
  • حاجی ره
۲۹
مهر
او
شاهچراغ بیادتونم!
من
۵ امامزاده جمکران دعاگوی حضرتتان هستیم!
او
ما ۷ امامزاده شیراز هم دعاتون کردیم!
من
پس شما دو تا جلوتری از ما!

+ حالا شیراز ۷ امامزاده داره
یا اسکلیم؟!
;-)
  • حاجی ره
۲۹
مهر
حرم حضرت معصومه س
دعای کمیل جانبازان
بیاد دوستان
  • حاجی ره
۲۹
مهر
آیکون حاجاغایی که صبحونه شو کنار مادر غرق خوابش خورده...

+ شبو بیدار مونده بود واسه درست کردن آش صبحانه
  • حاجی ره
۲۹
مهر
روز خوب روزیه که صبحش خوب شروع شده باشه
  • حاجی ره
۲۸
مهر
فروشگاه غرفه سبزی تازه و خرد شده داشت
بوش دیوانه کننده بود
به مادر گرام اشارتی فرمودیم
فرمودند سبزی کوکو بگیر برای ناهار فردا
با اشارتی دیگر قرار شد زیاد بگیریم واسه خانم همسایه بالایی
+ ظهر با مادرم صحبت میکرد
اصفهانین
شماره شو داد که هرچی نیاز داشتم ازش بگیرم
چقدر اصرار کردو تعارف کرد
جلو شماره اش نوشته بود
خواهر
  • حاجی ره