حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۲۶ مطلب با موضوع «الخانواده!» ثبت شده است

۲۶
ارديبهشت

چند روز پیش مشغول شستن و طی؟! زدن خونه بودم

خسته و خیس عرق

که موبایلم زنگ زد

خواهر کوچیکم بود

جواب دادم و بعد سلام و احوالپرسی

گفت: اون دوستم که حرم بودیم اومد پیشمونو یادته؟!

گفتم: آره

میگه: یه سوال داشتم

فک میکنم میخواد سوال شرعی دوستشو جواب بدم

میگم: بگو خب

میگه: نظرت در موردش چیه؟!

جا میخورم و میگم: یعنی چی؟!

میگه: حاجی! دختره خیلی خوبیه

دیدی چقد خوش اخلاقه؟!

اینقده سر و زبون داره

خوشگلم که هس

...

میگم: بیخیال...

با ناراحتی میگه: یعنی چی؟!

چشه مگه؟!

مگه تو چی میخوای که این نداره و ...

حسابی ناراحت میشه و سرزنشم میکنه

میگم: ببین! 

من زندگیم معلوم نیس

واسه خودمم معلوم نیس!

معلون نیس کجا بخوام اصن زندگی کنم

نه ایرانش نه خارجش!!!

هیچ تصمیمی نگرفتم

و نمیتونم بگیرم

اونوخ میگی ازدواج کن؟!

...

میگه: هرجا بری باهات میاد..

حرفشو قطع میکنم و میگم:

این حرفو بهم نزن!!!

 همه دخترا اولش همینو میگن

ولی مگه میشه؟!

مطمین باش هنوز یهماه نشده ناراحتیشو نشون میده

و غرغراش شروع میشه

مگه غربت و تنهایی چیز ساده ایه که بگی به خاطر تو میاد؟!

من نمیتونم یه جا پابند باشم

هر روز یه جام

کی میتونه اینطوری باشه؟!

همه اولش خوششون میاد از این زندگی کولی وار

اما تو زندگی که بیفتن دیگه از این خبرا نیس

نمیتونن پا به پای من بیان

جلوی منم میگیرن!!!

من کارایی دارم که اگه زن بگیرم همش ضایع میشه...

میگه: چرا میگی ضایع میشه؟!

اتفاقا خیلی هم بهت کمک میکنه

کاراتو باهم پیش ببرین

تنها هم نیستی

کاراتو هم میکنی...

میگم: نمیشه! 

هر کسی کارا و آرزوهای خودشو داره

تخصص من یه چیزه اون یه چیز دیگه

...

میگه:حاجی من حالا باهاش صحبت کنم

یه موقع که اومدی بیا خودتم صحبت کن

من مطمینم قبول میکنه!

میگم: من الان نمیتونم تصمیم بگیرم

کارام اجازه نمیده...

میگه: تا کی؟!

میگم: حداقلش تا اخر تابستون که دوره مو بگذرونم

بعد از اون شاید به فکر بیفتم

میگه:خب من صحبتای اولیه رو بکنم

تا اخر تابستون که خودت بیای

میگم:بنده خدارو معطل کنیم سه ماه که چی؟!

تازه معلوم نیس بعد اون سه ماه چی بشه

موقعیتش باشه نباشه

منم نمیخوام فکرم مشغول باشه

میگه: آخه هم تو سنیه که موقع ازدواجشه

هم خیلی خوشگله از دس میره!!!!!!!!!!

خندم میگیره از دستش

...


پ.ن:

دوستان زیادی

با اسم و آدرس

یا حتی ناشناس

تو این مدت کوتاه

خصوصا یه ماه اخیر

پیشنهادهای زیادی کردن

واسه موارد و کیسهای مناسبی

که از دوستو فامیلشون سراغ داشتن

و من فقط تونستم در دل دعاشون کنم 

خدارو شکر کنم از این همه محبت و اعتماد

اما نتونستم به هیچکدوم از این دوستان عزیز

جوابی هرچند منفی بدم و همه رو بیجواب گذاشتم

اما در دل شرمنده و سرافکنده بودم از این رفتار نادرستم


ولی باور بفرمایین

اگر سکوت در جامعه ما نشانه رضایته

اینجا گاهی فقط گاهی سکوت نشانه رضایته

و بیشتر نشانه تحیره و ندانستن خیر و صلاح خود

اینه که همچنان ساکت منتظر اتفاقی آسمانی مانده ایم

...

  • حاجی ره
۲۵
ارديبهشت

خوابها دو دسته ان:

خوابهایی که بهشون میگن اضغاث احلام

همون الکی و مزخرف خودمون!

و یه سری دیگه خوابهایی که بهشون میگن: رویای صادقه

یعنی خوابهایی که برگرفته از واقعیت و حقیقت باشن

به نظر بنده خوابهای دسته دوم یعنی صادقه سه دسته ان:

(البته نمیدونم این دسته بندی از خودمه یا طی مطالعاتم کسب شده)

۱: خوابهایی که خبر از گذشته میدن

گذشته واقعیتی است که اگر تمام زوایای اون پنهان نباشه اکثرش هست!

گاهی اوقات خدا توفیق میده و میشه توی خواب گذشته رو عینا و دقیقا همانگونه که بوده و اتفاق افتاده مشاهده کرد

همچون بزرگانی که واقعه کربلا را در خواب از اول تا اخر یا قسمتیشو دیدن

حالا ممکنه کسی گذشته خودشو ببینه یا مثلا اجدادشو یا حتی گذشته و تاریخ کشورش و ...


۲: خوابهایی که خبر از آینده میدن

این نوع خوابها که معمولا بسیار هم مورد توجه افراد قرار میگیرن

به دو صورت رخ میدن:

صریح یا سمبلیک

خبر از آینده صریح:

خبر از آینده گاه به صراحت و شفافیت در خواب رخ میده

مثلا یادمه یه روز تو حجره با دوستی نشسته بودیم

ایشون روشون به سمت در حجره و حیاط مدرسه بود

بارون هم شروع کرد به اومدن نم نم

یهو خشکش زد

بهش گفتم چی شد؟!

گفت:

همین صحنه رو من دیشب تو خواب دیده بودم

تو اینجا نشسته بودی

بیرون بارون میومد و ...

یعنی دقیقا صحنه ای که قراره در آینده رخ بده رو فرد مشاهده میکنه

که اینجور خوابها نیازی به تعبیر و تفسیر نداره


خبر از آینده سمبلیک:

گاه در خواب حوادث و وقایع آینده به ما نشون داده میشه

اما نه به صراحت بلکه با رمز و راز فراوان

مثلا بنده زمانی که دبیر و معاون فرهنگی یه دبیرستان بودم

از جمله برنامه هام خوندن روزانه یه حدیث کوتاه بود

از روی دفترچه ای که ویژه برنامه های صبحگاه بوث

و همه بچه ها داشتن یه نسخه از اونو

شبی خواب دیدم دفترچه سر صف از دستم افتاد روی زمینی

که یه کم آب هم جمع شده بود

هر چقدر خم شدم که برش دارم نمیتونستم

دستم بهش میرسید اما هر چی چنگ میزدم که برش دارم

نمیشد برش داری...

صبح هرچی به تعبیرش فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم

اون روز سر صف هر چقدر دفترچه رو گشتم که حدیث رو پیدا کنم

نتونستم!

روش ما این بود که یه حدیث رو طی هفته تکرار میکردیم

اما هر چی دفترچه رو ورق میزدم اون حدیث رو

که روزای قبل هم خونده بودم پیدا نمیشد

بچه ها به تکاپو افتادن و دفترچه های خودشو دادن بهم

باز پیدا نشد و ...

خلاصه!

تعبیر خواب دیشب ما معلوم شد

اما چون به صورت سمبلیک این واقعیت رو نشون داده بود

نتونستم پیشاپیش ازش مطلع باشم

و به فکر چاره!

اینجاست که محتاج علم تعبیر خواب و اونایی که تعبیرخواب بلدن

و معروفن به معبر میشیم.

۳: دسته سوم خوابها هم واقعیتهای درونی انسان رو بهش تذکر میدن

حالا این انسان میتونه خودش باشه یا دیگری

خوابایی که انسان در مورد دیگران میبینه

و اونا رو در حالت خاصی مشاهده میکنه

خوب یا بد

مثل خوابهایی که در مورد اموات میبینن

یادمه برای اولین بار که رفتم هییت بوشهری های قم

منبری از مردم خواست که به هییت کمک کنن

ما هم از حال و هوای معنوی اونجا

و خدمات خیلی خوبی که به مستمعا میدادن خوشمون اومد

و به نسبت جیب طلبگیمون یه پول نسبتا درشتی دادیم

همون لحظه یاد پدربزرگم افتادم

که جزو مداحا و پامنبری های قدیم شهرمون بود

و ثوابشو اهدا کردم به روح ایشون

همون شب در خواب دیدمشون که روبروی من ایستاده بودن

و داشتن بهم نگاه میکردن

بدون اینکه حرفی بزنن

چهره شون همون چهره کهنسالیشون بود

اما دیگه کمرخمیده نبود و صاف ایستاده بود

یه اورکت امریکایی سبز که اوایل انقلاب میپوشیدن هم داشت

که خیلی تمیز بود اما کهنه و ساییده بود لبه هاش

...

همون طور که میبینین این خواب از نوع سوم

ترکیبی از صراحت و سمبلیکه

تشکر و رضایت پدربزرگ از حضور و نگاهش

و اوضاع مناسبش اون طرف از قامت صاف و لباس تمیزش برداشت میشه

اما چرا لباسش کهنه و ساییده بود؟!

...


پ.ن:

پست مینیمال ندیدی مگه؟!

والا...

  • حاجی ره
۲۵
ارديبهشت

یه بار که مادرم و سه قلوها و پدر مادرشون

با ماشین خودشون اومده بودن قم

همین که رفتم دم در

دو تا از سه قلوها پریدن بغلم

از اون یکی خبری نشد

با همه سلام و روبوسی و اینا

احوال اون یکی قل!!! رو گرفتم

مادرم گفت: تو ماشینه سرش درد میکنه

درو باز کردم بغلش کردم

با این که دیگه خیلی بزرگ شدن و نمیشه زیاد بغلشون کرد

دیدم چشاش پر اشکه

ولی صداش در نمیاد

بدون اینکه چیزی بگه

دستاشو انداخت دور گردنم

اینقدر دلم به رحم اومد...

رفتیم داخل

کنار دیوار تکیه دادم 

و جوری نشوندمش که بهم لم بده

و سرش رو سینه ام باشه

آروم آروم گیجگاه و پیشونیشو ماساژ میدادم

حواسمم بود که بعضی وقتا

همینجور قطره های اشک از چشش سر میخورن پایین

چند دقیقه که گذشت

اینقدر ساکت و بی حرکت بود

که فک کردم خواب رفته

آروم دستمو کشیدم ...

با دستش دستمو گرفت برد سمت سرش

ادامه دادم...

کمتر از ربع ساعت داشت عین یه قورباغه تو اتاق ورجه ورجه میکرد!


پ.ن:

ماساژ دهنده گیجگاهم آرزوست...

  • حاجی ره
۲۳
ارديبهشت

آخرین جمله های همیشگی مکالمه تلفنی با پدرم:

بابا دعام کن...

بابا سر نمازات دعا کن...

بابا دعا کن کارام درست بشه ...

بابا التماس دعا...

بابا...

  • حاجی ره
۲۳
ارديبهشت

سی سال از خدا عمر گرفتیم

تا آخر طعم هدیه روز مرد رو چشیدیم

طعمی که شد جزو ماناترین طعم های زندگیم


+ همه عمر روز مرد کسی بهمون محل نداد که

جوون مجرد و عزب اوغلی رو چه به مردی؟!

و روز جوان هم یکصدا فرمودند: از سنو سالت

خجالت نمیکشی خودتو جوون حساب میکنی؟!


پ.ن:

به شترمرغ گفتن: بار ببر

گفت: من مرغم!

گفتن: خب پس تخم بزار

گفت: من شترم!

والا...

  • حاجی ره
۲۰
ارديبهشت

وقتی خاله ام از مالدوستی و پول پرستی دخترا و خونوده هاشون میگه

میگم: خاله از خواستگاری من از دختر تاجرای مشهدی خبر داری؟!

میگه: نع!

مادرم هم توجهش جلب میشه

فک کنم او هم خبر نداشت از این خواستگاری!!!

چون فقط بینمن و عموم بد که بزرگ فامیله

 قضیه واسه چهار پنج سال پیشه

میگم:

اوایل طلبگی عمو بهم گفت نظرت راجع به این فامیلای مشهدی چیه؟!

گفتم: شناختی ازشون ندارم


گفت:

تاجر فرشن و خیلی متدین و ..

واسه دخترشون برم سوال کنم؟!

منم گفتم: ضرری نداره که! صحبت کنین!

پرسید: بهشون چی بگم در موردت؟!

گفتم بگو یه طلبه است که قم درس میخونه

شهریه ش هم ماهی پنجاه عزار تومنه

...

یکی دو ماهی گذشت

تا از قم برگشتم خونهمون شهرستان

و روضه هفتگی عموم

آخر جلسه منو تنها گیر آورد و باناراحتی گفت:

آبرویمارو بردی تو!!!

با تعجب گفتم: چی شده مگه؟!

اصلا نمیدونستم درمورد چی صحبت میکنه

گفت: با مشهدیا صحبت کردمو شرایط تو رو هم گفتم

+ خب؟!

گفتن دختر ما اگه بخواد تو مشهد نون و پنیرهم بخوره

ماهی پوصدهزار تومان خرجشه!

+خب؟!

خب و ...!!! چی میگی حالا؟

+ به درک...


پ.ن:

این داستان ادامه ندارد

والا..

  • حاجی ره
۱۹
ارديبهشت

مادرم و داداشم و عروسمون و برادر زاده کوشولوی گرام

با خاله و شوهرش و دخترش و دو تا بچه های دختر خاله با یه تور سیاحتی - زیارتی اومدن قم

رفتم حرم دیدنشون

از قبل ظهر رفتم نماز جمعه و زیارت و ...

ساعت سه و چهار رسیدن از جمکران

رفتیم قسمت خانوادگی شبستام امام خمینی نشستیم

به خاله ام میگم: اولین باره که اینجا میشینم اینجا مال متاهلاس

مارو همیشه میفرستن اون دوردورا با مجردا...

+ عکسای اتاق و کتابخونه پسرشو که تهران رفتم پیشش نشون خاله ام میدم

حسابیبهمریختهاستو داغون!!

و حسابی زیرابشو میزنم

میگم؛ واسه این میخوایین زن بگیرین؟!

؛)

حرف میکشه به ازدواج

به خاله میگم: یه فکر جدی واسه این پ.خ ما بکنین

همه موهاش سفید شده دیگه

خاله در تایید حرفم میگه: خودشم میگه روم نمیشه با این موها برم خواستگاری!

میگم: خاله چرا اقدام نمیکنین؟!

ببینین اگه کسی روسراغ نداره خودتون بهش معرف کنین

میگه:

خاله جان ما زیاد اینجاو اونجا میریم صحبت میکنیم

میگن تماس میگیریمو خبرمیدیم

ولی یره که میره! هیچ خبری نمیه ازشون

میم: چرا خاله؟! از خداشون ه باه همچون پسری...

مگه:اول از همه سول میکنن که

خونه داره

ماشین داره؟!

میگم:

ندار که نداره

مگه کی داره؟!

من دارم مگه؟!

...

  • حاجی ره
۱۷
ارديبهشت


نمیدونم چرا قهوه ترک و اینا منو یاد ایشون میندازه!

:)))

پ.ن: منزل خواهرم

که همیشه با وعده قهوه و نسکافه و ... 

منو گول میزنه و میکشونه خونش 

واسه بچه داری و کمک بهش!

:(


+ آدرس کافه ایشان:

متاسفانه ایشون وب ندارن!

یه مدتی نوشتن

و چه نوشتنی...

و در اوج و با کوله باری تجربه رفتند.

  • حاجی ره
۱۳
ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • حاجی ره
۳۱
فروردين


شکلک سایز کوچک,شکلک ریزه میزه,شکلک وبلاگ نویسی,شکلک های فانتزی

پ.ن:

آیکون حاجاغا و مامانی!!!

  • حاجی ره