حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۲۶ مطلب با موضوع «الخانواده!» ثبت شده است

۳۰
فروردين
از موقعی که به یاد دارم
مادرم همیشه قسمتهای ترد و خشک نانهای داغ و تازه پدر آورده را جدا میکرد
وبه من و خواهرم میداد
و من متعجب از اینکه چه لذتیست در نان نرم و خمیری؟!
شاید دندان ندارد یا از پیریست...
تا روزی که از زبان خودش شنیدم چقدر نان تردو خشک را دوست دارد
و من آن روز در خود شکستم
شکستنی...
  • حاجی ره
۳۰
فروردين
میدونم نباید اینو بگم
اما از باب "یادمان باشد"
...
خواه ناخواه
روزی میرسه که
برای دیدن مادر
باید به سر خاک رفت...

پ.ن:
این گفته
نه از برای حالگیری است
نه دل سوزی
نه غمباد گرفتن
صرفا جهت درک لذت حضورش در حال
و رضایت و عدم حسرت از حالمان
در آینده
  • حاجی ره
۳۰
فروردين
یه زنم نداریم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
...
امشب باهم بریم واسه مامانش کادو بخریم!
والا...
  • حاجی ره
۲۹
فروردين
یکی سوال کرد:
حد محبت به خانواده و همسر چقدره؟!

فرمودند:
هرچقدر محبت کنید کمه!
هر چقدر محبت کنید کمه!
(دوبار گفتن خب!)
باید هر قدر عشق و محبت دارید بریزید به پای زنو بچه تون
بازم کمه!!!
...
  • حاجی ره
۲۳
فروردين


ما سه تا برادریم

برادر بزرگم نه اسلامو قبول داره نه انقلابو (لائیکِ ضدِ انقلاب!)

برادر وسطیه اسلامو قبول داره اما انقلابو نه (مسلمانِ ضدِ انقلاب!)

منم که کوچیکترینم روحانی و حاجاغام! (مسلمان انقلابی!)


پ.ن:

فک کنم اگه یه برادر کوچیکتر از خودم داشتم

پیامبر میشد!!!

  • حاجی ره
۱۸
فروردين


تنها خرید ایام عید بنده یه دست پیراهن و شلوار الیاف طبیعی تو قم بود

تریپ این لباسهای هندی!

پیراهنش زرد - کرمی و شلوارش قهوه ای سوخته!

(اون وسطیه تو عکس!)


اولین جلسه کلاس زبان:

استاد: حاجی لباست به نور حساسه؟!

من: استاد! الیاف طبیعیه و کلا آسیب پذیریش بیشتره نسبت به بقیه پارچه ها! و ...

استاد: میخواستم یه عکس باهاش بگیرم!!!


اینقدر این اراذل و اوباش زبان آموز به ما خندیدن!!!


اولین روز کاری - موقع صبحانه: 

یکی از محققای ترک یه مثل ترکی رو جمله به جمله میگه

اون یکی رو به من به فارسی ترجمه میکنه:

.... .... .... ... .. .. ....... . .......

آدم دیوونه از رنگ قرمز خوشش میاد

..... ... ....... ... ... ............ ......

آدم گیج هم از رنگ زرد!


اینقدر این اراذل و اوباش محقق به ما خندیدن!!!


پ.ن: حالا من به کنار!

ولی آدم با رئیسش اینجوری حرف میزنه؟!

والا...


+ خواهرم میخواست روش نقاشی کنه

گفتم از خط و طرح های گرافیکی بیشتر خوشم میاد!

قرار شد از این طرح های قدیمی و نسخه خطی بزنه واسم!

دیگه عید بود و شلوغ و ما هم رفتیم اهواز

فرصتش پیش نیومد

  • حاجی ره
۱۸
فروردين

خواهرم زنگ زده

بهش میگم: یه ساعت پیش به یادت بودم!

طلبکارانه میگه:

نیم ساعت پیش؟!

واقعا که!!!

تو باید هر لحظه به یاد من باشی!!!


+ خوب شد برگشتم قم!

والا...

  • حاجی ره
۱۲
فروردين
خواهر بزرگم تازه امشب به هممون
عیدی داد!
بهش میگم یه دونه هم بده ببرم قم واسه خانمم!
***
امشب دارم میرم قم
دامادمون با کنایه میگه:
حاجی باز که داری دست خالی میری؟!
میگم: دست خالی چرا؟!
خانمم قم منتظره!
***
رفتم مغازه روبروی خونه مون
میگه:
حاجی ازدواج کردی اونجاها؟!
میگم:
آره دو سه باری!!!
***
یاد فیلم شاتر آیلند افتادم
  • حاجی ره
۱۲
فروردين

دیروز صبح بعد از نماز صبح رفتم بیرون آش خوردم!

ظهر مامانم آش ترش درست کرد!

بعدش خواهرم زنگ زد: شوربا دوس داری واست درست کنم؟!

جواب مثبت دادیم! (جواب مثبت دادن واسه مون عقده شده!!!)

عصری هم رفتیم و شوربا زدیم!

شبش هم با پسرخاله رفتیم شبگردی و کنترل خیابونای شهر!!!

میخواستیم یه جا انتخاب کنیم واسه شام (با حاصل دسترنج موشگیری!)

بوی خوش آش به دماغمون خورد!!!

گفتم: بریم آش؟!

میگه: سگ رو با کلنگ بزنه این وقت شب آش نمیخوره!!!!!!

رفتیم داخل مغازه

دیدیم داره واسه فردا آشو آماده میکنه!

قسمت نبود!


+ بابام میگه شبیه آش شدی!!!

++ آش میبینم یاد آرش (علیه ما علیه) میافتم!

+++ امروز صبح هم با پسرخاله آش زدیم!!!


  • حاجی ره
۱۰
فروردين
خواهر زاده ام همون فندقی که بعد از سه قلوها دنیا اومده
تازه امروز اومد بغلم
اینقدر مارو ندیده
که دیگه واسش غریبه ایم
از کنارم با احتیاط رد میشه
نمیزاره ازش عکس بگیرم
نمیزاره سه قلوهارو بغل کنم
نمیزاره خواهرم باهام حرف بزنه!!!
خواهرزاده است ما داریم؟!
والا
  • حاجی ره