ای آنهایی که چند روزه
کامنت نمیدین
اپ هم نمیشین
یا اگه میشین پیامکی
فک نکنین ما نفهمیدیم که
اعتکاف رفتین!
والا...
ای آنهایی که چند روزه
کامنت نمیدین
اپ هم نمیشین
یا اگه میشین پیامکی
فک نکنین ما نفهمیدیم که
اعتکاف رفتین!
والا...
صبح با صدای زنگ موبایل ه.خ از خواب پا شدم!
خودش که هیشوخ با صدای موبایلش پا نمیشه
من باس صداش بزنم تا پاشه قطعش کنه!!!
پا میشه و همونجور که خوابالود نشسته: سلام و علیک و تبریک...
بعد میگه: حاجی نبینم تنها باشی!
(نیمه شب که رسیده، دیده تنها موندم خونه و نرفتم پیش رفقا!)
میگم: ما تنها دنیا اومدیم و تنها هم از دنیا میریم....
+ پیامبر اسلام در مورد ابوذر فرمود:
خدا ابوذر را رحمت کند
تنها زندگی میکند
تنها میمیرد
و تنها محشور میشود!
آخر نیز
در دوره خلافت عثمان
به خاطر اعتراضات و انتقادات صریح و بی پروایی که
به بذل و بخشش ها و حیف و میل بیت المال داشت
به ربذه تبعید شد
و در تنهایی از دنیا رفت
و پیشگویی پیامبر به حقیقت پیوست...
روحش شاد
+ مهمون داریم
ه.خ دست و دلباز شده قراره بریم یه فلافلی
که سوری های جنگ زده باز کردن، مهمون او!
یه ساعتی از محضر دوستان مرخص میشم...
خدا قبول نکنه اعتکاف اونایی که تو دعاهاشون به یاد دوستان مجازی آرزومند اعتکاف نیستن!
+ آیکون حاجاغای نفرینگر
البته خدمت دوستان عرض کنم که
در هر کاری احتمال شکست و ضایعگی هس
و حتی حرفه ای ترین افراد هم تو کارشون سوتی میدن
و این یه امر کاملا طبیعیه
از باب مثال
موقعیت:
ورودی حرم امام رضا علیه السلام
باب طبرسی
حاجی و دوست گرام در حال مشرف شدن به زیارت
حاجی: بچهه رو ببین
~ :خب؟!
حاجی: خب و کوفت! لپاشو ببین!
~: دیدم!
حاجی: فقط دیدی؟! من باس برم لپاشو بکشم
~: حاجی خربازی در نیار! بچه خوابه
حاجی: خواب نیس! سرشو گذاشته رو شونه باباش! چشاش بازه
لپشو بگیریم و بریم!
~: نکن حاجی! آبروریزی میشه
حاجی: چنون لپی واست بگیرم خود بچهه نفهمه
~: حاجی نکن زشته بیا بریم
حاجی: هیشکی نمیفهمه اولا
یه دقیقه هم بیشتر طول نمیکشه
...
چند دقیقه ای پشت سر پدر هدف مربوطه رفتیم
و کم کم فاصله خودمو با هدف کم کردم
دوست نا رفیقمون هم که از همون اول خودشونو کنار کشیدن از پروژه
دقیقا پشت سر باباهه بودم
بچهه رو نیگا میکردم و میخندیدم
از بس ناز و بامزه بود
اونم تپلی!!!
با اون چشای سیاش زل زده بود که حاجاغا چیکار داره!
عاغا در فرصت مناسب چنان لپی ازش کشیدم
که اصن دل امام رضا شاد شد!!!!!!!!!
با دلی آرام و خاطری آسوده و قلبی مطمین از پدر مربوطه جلو زدیم
و رفیقمون هم به ما پیوست
داشتیم در مورد درصد تحقق اهداف عملیات صحبت میکردیم
که صدای صحبت و خنده های زیرلبی از پشت سر توجهمونو جلب کرد
برگشتم عقب دیدم
اون خانم جوانی که از اول ورودی حرم پشت سر ما داشت میومد
خانم اون عاغا و مادر بچه بود!
پ.ن:
من موندم چه معنی داره خانم اینقدر عقبتر از عاغاش راه بره!
والا...
عایا میدانید:
خوردن نون بربری
با پنیر املش
و زیتون شمال طعم بینظیری دارد؟!
حاجی ره
+ مدیونین اگه فک کنین خواستم
دلی رو به قار و قور بندازم
یا معده ای رو به سوزش!
فقط میخواستم این ترکیبو به نام خودم ثبت کنم!
والا...
اگه عاشق بودم
عاشقانه نویس خوبی میشدم!
+ تجریه اینو به بهم ثابت کرده...