حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۷۰ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۱
آذر

دوستان شب جمعه است

قبل از خواب وضو بگیرین که خوابتون تا صبح عبادت محسوب بشه

سه مرتبه سوره توحیدرو بخونین که ثواب ختم قرآن رو داره

تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها رو هم فراموش نکنید

ما هم دعاگویتان هستیم

یاحق


  • حاجی ره
۲۱
آذر
 

به چت وبلاگی حاجی خوش آمدین!!!

انصافا اینجا چت رومه؟! 

نه! گفتم انصافا!!!

نیست ولی شده!!!

والا دیگه خیلی عقب موندم از تایید کامنتا

فک نکنم دیگه بتونم برسم به تاییدشون

هر لحظه هم بیشتر و بیشتر میشه

کامنتای این پست رو بدون جواب تایید میکنم

نمیتونم نظرات رو باز بزارم!!!

دشمن در کمینه!

ولی زود به زود میام و همه رو تایید میکنم!

قول!

بشینین عین بچه های خوب و مودب با هم حرف بزنین

کاری هم به کار من نداشته باشین

با هم دیگه آشنا بشید

 

حدیث داریم: دوست حاجی دوست منه!

  • حاجی ره
۲۰
آذر

 

 

عاشق این عکسم!

اصن همش فکر میکنم موتور سوارش من بودم!!!

والا...

 

پ.ن:

واسه پست ۶۸۸ کامنتای شما عزیزان به ۹۸ رسید

فقط واسه یه بیحوصلگی!

که اونم به لطفتون همون موقع تموم شد

و آخر شب با لبخند رضایت بر لب خوابیدیم

و این یعنی این که:

 خیلی مرام دارن رفقای مجازی!

خیلی!

الان دارم با خودم فکر میکنم اگه جای اون متور سواره بودم

چیکار میکردید؟!

(همیشه سالم و شاد باشید)

 

  • حاجی ره
۱۹
آذر

بیایید همه با هم یه تصمیم بزرگ بگیریم!!!

همه بریم بخوابیم

که فردا روزی دیگر است!

:)))

 

پ.ن:

کامنتها هم بمونه تا وقتی دگر!!!

 

+ من بعنوان اولین نفر رفتم!

  • حاجی ره
۱۹
آذر

 

دوستان و عزیزانمان برای دوست داشتن و عزیز داشتن آفریده شده اند

نه توقع داشتن!

حاجی (ره)

پ.ن:

این عکس منو یاد وب خاموش "دل آباد من" انداخت!

یازده روزه که آپ نکرده!

و هفته هاست ازش خبری نیست!

امیدوارم زندگی متاهلی بهش ساخته باشه

که اینجور ترک رفقا کرده!

والا...

  • حاجی ره
۱۹
آذر

 

به پیشنهاد استاد

قرار بود با بنده خدایی هماهنگی کنیم واسه یه طرحی

زد و طرف شد رایزن فرهنگی یه کشوری!!!

پرید!!!

باز با پیشنهاد و معرفی استاد

قرار شد با یه بنده خدای دیگه ای هماهنگ کنیم

باز یکی دو هفته معطل کردیم

زد و طرف شد سفیر یه کشوری!!!

اونم پرید!!!

امروز تو جلسه حال همه مون تو قوطی بود بدجور!!!

یعنی یه موقعیتایی از دستمون رفت که حالا حالاها دیگه پیدا نمیشه!

فقط استاد بود که می خندید

و میگفت:

مطمئن باشید هر چه پیش بیاد براتون

بهترین چیزی بوده که میتونسته براتون پیش بیاد!

به این باور برسید که خیر شما تو همین بوده!

و خیر این نرسیدن شما به هدفی که داشتید بیشتر از رسیدنشه!

 

پ.ن:

کارا رو بسپارید به خدا

که از همه چیز خبر داره

هر کاری هم که بگی میتونه بکنه

براش تعیین تکلیف نکنید

جواب مثبت طرفتون

و قبولی در امتحان

و شفای مریض

و استخدام

و...

ازش بخواهید خیرمون رو رقم بزنه

هر چی که باشه!!!

هر چند خوشمون نیاد

هر چند به نظرمون بد بیاد

هر چند خیرشو نفهمیم

هر چند...

پ.ن:

و عسی ان تکرهوا شیاً و هو خیرلکم

و عسی ان تحبوا شیاً و هو شر لکم

و الله یعلم و انتم لا تعلمون.

شاید چیزی را ناخوش دارید و در آن خیر شما باشد

و شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان بد باشد

خدا می‌داند و شما نمی دانید!

(جمله آخرو داشتین؟! خدا میداند و ما نمیدانیم!!!)

  • حاجی ره
۱۹
آذر

 

اگه میخوای راحت باشی و بی غصه


از هیچ کس هیچ چیز توقع نداشته باش

 حاجی (ره)

 

پ.ن:

آفت دوستی ها توقعه!

همه رو از خودمون میرنجونیم

چون توقعاتشونو برآورده نمیکنیم

از همه میرنجیم

چون توقعاتمونو برآورده نمیکنن

این زنجیره لعنتی...

  • حاجی ره
۱۹
آذر

 

تو ماشین نشستیم منتظر آماده شدن پیتزا

رفیق راننده که روحانی و معممه میگه:

حاجی! یه چی بگم گوش میکنی؟

میگم: بگو!

میگه: سرتو تو آبگوشت میکنی؟!

هر هر هر هر

میگم: (بوووووووووق)

میگه: نه! جدی! یه چی بگم؟!

باز میگم: بگو!!!

برو از اون لبوئیه واسم لبو بگیر!

یه گاری لبوئی داره از میدون رد میشه و از ما دور!

دس میکنه از جیبش بهم پول بده که میزنم بیرون از ماشین

تو میدون میدوم و از یه تصادف جون سالم به در میبرم!

به طرف میگم: لبوهات نرمه؟! پخته پخته؟

میگه: نرم نرمه! نیگا!

چاقوش به همشون فرو میکنه!!!

یه تیکه ازشون میکنم میخورم!

کیلوئی چند؟!

۴۰۰۰ تومن!

اندازه ۵۰۰۰ تومن بده!

 

پ.ن:

گفتم تو تاریخ بمونه این لحظات!

همیناست که میمونه از ما!

والا...

  • حاجی ره
۱۹
آذر

دیروز بعد از نماز صبح چون مسئول صبحانه بودم

نخوابیدم و صبحانه گرم و مفصلی دادم به همخونه ای گرام

هشت تا یازده رفتم سر کارم (باید تا دو میموندم ولی!)

یازده برگشتم که باز ناهار درست کنم

ناهار درست کردم و یه ساعت خوابیدم

بعد با دوستی که به طمع ناهار کشونده بودمش خونه

چند ساعتی زبان تمرین کردیم

و بعد باهم تا هفت شب رفتم کلاس زبان

هفت تا هشت هم رفتم حرم

به نیابت از همه رفقای مجازی زیارت کردم

هشت تا  ده هم خونه یکی از رفقای طلبه جلسه هفتگیمون برپا بود

که رفتیم و هعی خمیازه کشیدیم

قبلش به میزبان گفتم من میخوابم!!!

بعد رفقا رو مجبور کردم واسم پیتزا بخرن

پیتزا بلونز!!!

جزایر پلونزی شنیده بودیم پیتزا بلونز نه!!!

ما هم واسشون لبو گرفتیم!

ساعت یازده و نیم عینهو نعش اومدیم خونه!

 

پ.ن:

اونوخ کامنت میزارن که:

 دارید وقتتونو تلف میکنید!!!!

حیفه!

والا...

 

دوشنبه 18 آذر1392 ساعت: 18:2 توسط:حدیث ...

راه حل فقط اینه که یا با تنهایی کنار بیاید! یا از تنهایی در بیاید!
شما از تنهاییتون خیلی استفاده ها میتونید بکنید!

دارید با بی حوصلگی تلفش میکنید! حیفه!
ازتنهاییتون لذت ببرید تا وقتی قسمت بشه از تنهایی درآیید!
چقدر خودآزاری میکنید!

وب سایت ایمیل
[عنوان ندارد]


  • حاجی ره
۱۷
آذر

حوصله ندارم

بهونه ام میاد!!!


پ.ن:

دو سه روزه هعی کار صبح و کلاس عصر میپیچونم

و به خودم استراحت میدم

سرماخوردگی!

  • حاجی ره