حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۸۴ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

۰۷
آبان


ساعت یک و نیم شب رسیدم شهرمون!

از قم که راه افتادم بارون همه جا رو حسابی خیس کرده بود

اولیم بارون قم!

اینجا هم که رسیدم دیدم بارون زده حسابی!

ابتدای یه خیابون خیلی بلند پیاده شدم که خونه مون آخرش بود!

هوا سرد و پاک

خیابون خلوت و بی تاکسی

وسایلم ساده و سبک

تا خونه پیاده رفتم!!!

ساعت 3 تو خونه خودمون خوابیدم!!!

  • حاجی ره
۰۷
آبان

بعد از کلاس زبان رفتم پل آهنچی 

خواستم سوار ماشین بشم واسه هفتاد و دوتن

دیدم دو تا از اساتید زبان خودم عقب نشستن!!!

همین که نشستم شروع کردن به سلام و احوالپرسی خارجکی!!!

انگار نه انگار اینجا تاکسیه!

نمیگن مردم چه فکری میکنن!

منم با کمال خونسردی هر چی گفتن به فارسی جواب دادم!

دیگه کم آوردن خودشون دس ورداشتن!

والا...

  • حاجی ره
۰۶
آبان

همحونه ای گرام میگه:

حاجی بیا این بخاری رو راه بندازیم! شبا سرده!

میگم:

زن بگیر خوب میشی!!!


پ.ن:

یه زنم نداریم اینقدر زود بخاری رو راه نندازیم!

والا...

(به نقل از وب "یه زنم نداریم!")

  • حاجی ره
۰۵
آبان


هنوز پنج دقیقه نشده

نصف دوستان از لیست "محتاجین به دعا" حذف شدن!!!

جام حذفیه دیگه!


پ.ن:

حالا خوبه گفتم!

والا...

تنها چیزی که اینجا اهمیت نداره

حرف حاجاغاست!

بازم والا...

  • حاجی ره
۰۵
آبان



فردا میرم شهرمون به خانواده و سه قلوها سری بزنم

و بعد مشهد الرضا علیه السلام!


پ.ن:

به یاد همه دوستان هستم!

(مگه اونایی که باز بیان کامنت التماس دعا و ... بزارن!)

والا...

  • حاجی ره
۰۵
آبان

سه بار این پست رو نوشتم

باز پاکش کردم!

...


پ.ن:

از قضاوت شدن بدم میاد!

اونم قضاوت نابجا!

  • حاجی ره
۰۵
آبان

در جدال عقل و عشق

همیشه عقل برنده است!

تجربه این را به من نشان داده!

اما...

چندی دیگر عشق با قامتی رسا و برومند باز میگردد

و این عقل است که با زخمهای پیشین در برابر او میایستد

و هر بار ناتوانتر از قبل!

...

  • حاجی ره
۰۴
آبان


بعضی شبا هم عآدم پست نزاره بد نیست!!!

والا...


پ.ن:

قلیل یدوم

خیر من کثیر لایدوم!

کار خیر کوچیکی که همیشه انجامش بدی

خیلی بهتر ها از کار بزرگیه که بار اول و اخرت باشه!


(امیر المومنین علیه السلام)

  • حاجی ره
۰۴
آبان

اجوبه المسائل و المطالب الآبانیه!

  • حاجی ره
۰۳
آبان

مدرسه علمیه /  روز داخلی /  عید غدیر


تا پاتو از حجره میزاری بیرون!

یکی: سیّد!!! سلام!

من با تعجب: سلام!

میری تو آشپزخونه طبقه وضو بگیری

یکی: سلام سید!

یکی دیگه: سلام عاغا سید!!!

من: سلام! سلام!

(تو دلم میگم: چشونه اینا باز؟!)

لباس میپوشی بری حرم

از تو حیاط که رد میشی

چند تا از رفقا با لبخند های شیطانی!!! از لب حوض پا میشن

و با ادا و اطوار فراون و دولا و راست شدن های مضحکانه ادای احترام میکنن!!!

کلمه "سید" از زبونشون نمیفته!

اخر حاج احمد میگه: 

سید عیدی بچه ها رو بده داری میری بیرون!

(تو یه لحظه متوجه همه چی میشم!)

من: حاج احمد برو خدا روزیتو یه جا دیگه بده!

سیدم کجا بود؟!

هر چقدر تو سیدی منم سیدم!!!

بچه ها: نه عاغا سید! نفرمایید! شکسته نفسی نکنید و ...

یکی: سید به زبون خوش بده که حلال باشه!

من: برو بابا!

یهو دستام از پشت قفل میشه!!! و بچه ها میریزن دورم!

حاج احمد که از همه باهام صمیمی تره دست میکنه تو جیب پیراهنم

و هرچی پول دارم بیرون میاره

خدارو شکر پول درشت توش نیست!

سریع قسمت میکنن و با خنده دور میشن

تا یکی دیگه رو یه روزه سید کنن و لخت!!!

دستهامو ول میکنن!

بر میگردم به زورگیر مربوطه یه نگاه عاقل اندر سفیه میکنم

خودیه!

همیشه صداش میزدم: علی غول!!!

از بس گنده و هیکلی بود!

چیزی بهش نمیگم!

بدبخت سر خودش هم کلاه رفته!

همه زحمتها رو اون کشیده

اما سر اونم کلاه گذاشتن!

و دستش مونده تو پوست گردو!!!

حسابی حالش گرفته شده!!!

ار رفقاش نارو خورده!

دست میکم تو جیب شلوارم

فقط یه سکه پونصدی دارم!

صداش میزنم: علی غوول!!!

برمیگرده

سکه رو میزارم کف دستش و

میگم: بیا بدبخت!!!


  • حاجی ره