حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۳۴ مطلب با موضوع «الاصدقاءنا» ثبت شده است

۲۰
اسفند


طی درگیری قرارداد کردیم که دیگه بهم نپریم!

آروم از هم دیگه جدا شدیم و هرکی نشست سرجاش

همین موقع خانم صابخونه واسمون آش آورد

رفتیم سر سفره!

چهار تا تیکه کلفت بارش کردم

به ه.خ میگه: حال حاجیو بگیرم؟!

تو فقط یه نشونه ای از رضایت بده!

ه.خ میخنده!

میگه: خب! تمومه!

باز عین گرگ وسط سفره حمله کرد که گردن منو بگیره

منم هعی خودمو میپیچونم که نتونه رو گردنم تسلط پیدا کنه!

اینقدر به هم دیگه پیچیدیم که به همدیگه قفل شدیم!

ه.خ اومده دوتا عینکامونو از رو چشامون برداشته که نشکنن!

جقد این پسر به فکره!

تو روحش!

این عوض کمکش به منه!

آخر منو ول کرد که فرار کنه

یه لگد محکم تو کمرش زدم!

پیمان شکن خر!!!

والا...

  • حاجی ره
۲۰
اسفند

امروز سر کلاس زبان یکی از رفقا رو دعوت کردم خونمون!

میگه: حاجی شام درست و حسابی دارین؟!

من ناهارم نخوردم!

میگم: آره بیا! هیشکی از گرسنگی نمرده!

گولش زدم و آوردمش ظرفای نشسته و مونده از شنبه تا حالا رو انداختم گردنش!!!

ه.خ از خواب پا شده اومده تو آشپزخونه

میگه: حاجی این بنده خدا بعد سالی اومده اینجا!

مجبورش کردی ظرف بشوره؟!


+ الانم که ظرفا تموم شده

اومده کنار من نشسته

هر چند دقیقه یه بار مثه این وحشیاحمله میکنه

دستای دراز و لاغرشو میندازه دور گردنم و همچون فشار میده

یعنی از درد داد میزدم!

...

الان گردن من درد گرفته حسابی

دست اونم خونی شده

انگشتشم ورم کرده!

آخه واسه اینکه مجبور بشه ولم کنه

یه انگشتشو میگرفتم و بیشتر از 90 درجه برمیگردوندم!!!

والا...

  • حاجی ره
۱۸
اسفند


بعضیام هستن

فرقی نمیکنه قم باشن

یا سوئد

اونا باید تو بلاگفا بنویسن!


این ثبات شخصیتشون منو کشته!

والا...

  • حاجی ره
۱۸
اسفند
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • حاجی ره
۱۷
اسفند

بعد نماز واسه ه.خ صبحونه گرم!!! درست کردم

و تا ظهر سر کار بودم!

ظهر اومدم خونه

یکساعت خوابیدم

رفتم سر کلاس!

تمرینای زبانمو هم تو اتوبوس انجام دادم

تا شب کلاس!

بعد کلاس منزل یکی از رفقا

دعوت به:

سور تولد بچه اش! (آبگوشت!)

همفکری و تصمیم گیری گروهی

دور همی و گعده طلبگی

تا ساعت یازده!

ساعت یازده اومدیم خونه

داماد صابخونه اومده پایین تا همین الان

هعی حرف زد

حرف زد

هر چی ما ادای آدمای حسته و خوابالود و چرتی درآوردیم

افاقه نکرد!


+ به قول دوستی:

له لهم!


پ.ن:

گفتم که معذور باشم نزد دوستان!

  • حاجی ره
۱۵
اسفند


تو عروسی یکی از رفقای روحانی با یه حالت چندشی میگه:

خاک بر سر بی عرضه ات کنن! برو زن بگیر!


چند دقیقه بعد:

یکی دیگه از روحانیون معزز بطری خالی آب معدنی رو ورداشته میگه:

بزنم تو سرت بدبخت؟!


و باز:

عرش خدا داره میلرزه از دس شما!


یکی نیس به اینا بگه با یه جوون ناکام شکست عشقی خورده

اینجوری صحبت میکنن؟!

عوض دلداریتونه؟!

والا...

  • حاجی ره
۱۵
اسفند


امروز دو شیفت سرکار بودم!

بعد هم پیاده در دل شب راه افتادیم رفتیم عروسی!!!

عروسی یکی از رفقای طلبه!

کسی که اسمشو گذاشته بودیم "پیرمرد کلاس"

دیگه نرسیدیم به مجلس شبای جمعه و ابگوشتش!

ولی رفتیم ترکوندیم اونجارو!

:)))


ساعت هفت شروع شد 

منم زود رفتم

فقط پدر و برادرای داماد بودن

و یکی از بچه های ما!

هر چی صبر کردیم کسی نیومد

پیامک دادم به یکی از رفقا:

هیشکی نیومده!

جز من و فلانی

به بچه ها بگو بیان دیگه

ده مراسم تمومه!


جواب داد:

نگران نباش! میان!

شما مجردا زن ندارین که معطلتون کنه!


+ والا...

  • حاجی ره
۰۴
خرداد

دختر صاحبخونه مون ازدواج کرد!

بدبختی دوماد هم از رفقای قدیمیه!


  • حاجی ره
۲۴
ارديبهشت

نیمه شب

دعای توسل

روضه امام هادی ع

خونه دوستی سید

رعد و برق 

گریه آسمان

بارانی که بر شیشه می کوبید


  • حاجی ره
۲۲
ارديبهشت

شوخی شهرستانی یا طلبگی؟


بعد از ناهاری که امام جمعه بهمون داده

رفقا دور هم نشستن به گعده!

یکی هم سرشو گذاشته رو پای رفیقش و خوابیده

یکی با پارچ استیل ساقی آب یخ شده

یکی آب میخواد

لیوانشو میگیره بالای صورت طرفی که بعد ناهار خوابیده

ساقی که آب میریزه

طرف یهو لیوانشو کنار میکشه

ساقی هم ناخواسته رو صورت طرفی که خوابیده آب یخ!!! میریزه

عین برق گرفته ها از خواب میپره

همه میخندن

بعد همگی لیوانهای نیم خورده آبشونو میپاشن به طرف

و هر کدوم به طرفی فرار میکنند


پی نوشت:

شک کرده بودم که چی شده همه تشنه شون شده و لیوان آب دستشونه ها!!!

هیچی دیگه شکّم به یقین تبدیل شد!


  • حاجی ره