البدشانسیه

شانس یعنی اینکه بابات زنگ ببزه و همین که میای جواب بدی
سرفه هات شروع بشن و نتونی جواب بدی
و باز گیر که پاشو برو دکتر
میگم
اون دکتر ... که رفتم هم پشیمونم

+ والا...

البرنامجنا

صبحا هر موقع بیدار شم
دیر یا زود
میرم موسسه سرکار
ساعت سه میرم ناهار بیرون
تنها وعده غذایی روز
مگه اینکه خانم همسایه تفضلی کنه اون روز
برمیگردم خونه
یکی دو ساعت خواب
بعد مطالعه کتاب هزار و سیصد صفحه ای
و خوندن مقالات آموزشی نسخه شناسی
یکی دو تا تلفن که معمولا خانواده زنگ میزنن
و دیدن یه فیلم سینمایی
تا یک و دو نیمه شب

+ فعلا دزدان دریایی کاراییب رو شروع کردم
دهنم صاف شد تا تموم شد
دو ساعت و نیم بود اولیش!

الوزنیه

قبل از عید ناخواسته و بدون برنامه چهار کیلو کم کرده بودم
دیشب ورودی مسجد جمکران باز خودمو وزن کردم
دو کیلو باز کم شده بودم
با این که یک ماه عید خونه بودم
و اوضاع خورد و خوراک عالی...

+ شایدم ترازو خراب بود
والا...

الجار ثم الدار

پریشب میخواستم پست پیامکی بزنم که：
یکی به خانم همسایه ما خبر بده
که من چند روزیه اومدم
والا...
حسش نبود پست گذاری!

یه ساعت بعدش واسم شام گرم فرستاد
و معذرت خواهی بسیار از اینکه برنجش یه کم شفته شده
دیشب هم شام آورد حتی

+ خدایا شکرت

البروفسوریه

امروز موقع استراحت
یکی از رفقا اومد بغل و روبوسی
بعد با خنده گفت：
حاجی دیشب خوب خوابیدی؟
تونستی خواب بری؟
یعنی برق سه فاز از سرم پرید
و تو دلم گفتم：
انا لله و انا الیه راجعون
دوست و همکارمون ادرس وبو داره هیچی
رمزو هم داره
خودمو کنترل کردم و تظاهر به بی اعتنایی
براش صندلی گذاشتم
و مشغول صحبت شدیم
یادم اومد این قضیه تو موسسه اتفاق افتاد
و من اون حرفو زدم
نه اینکه طرف وبو خونده باشه!
هوووف...

+ عجب پروفسوری هستم من
خودم میدونم!

الکیسیه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

قال الاستاد

استاد میگه
باید خلاف جریان حرکت کرد
هرچند همه هو میکنن و هیشکی ازت خوشش نمیاد
مطرود میشی
اصن خاصیت حرکت خلاف جهت همینه!!!
میخوای راحت زندگی کنی؟
همرنگ جماعت شو!
این ضرب المثل آلمانیو باید با طلا نوشت که
فقط ماهی مرده اس که طبق جریان آب حرکت میکنه

النوم

نصفه شب یه خبری بهم رسید
حسابی اعصابم خرد شد
یه ساعتی تو جامون غلط زدیم
خوابمون نبرد
نیم ساعتی با موبایل گیم!
فایده نکرد
به چند تا پست پیامکی زدیم جهت خالی کردن عصبانیت!
وبعد کتاب ۱۳۰۰ صفحه ای که از استاد امانت گرفته بودمو باز کردم و خوندم تا اذان صبح

الجلسیه

دیشب قبل از غروب با استاد منزلشون قرار داشتم پردیسان
از قبل مغرب شروع کردین به بحث و صحبت و نقد و نظر نسبت به کتاب و فهرست و نسخه و پروژه و ...
تا دوازده و نیم شب که اومدم بیرون
جالب اینکه استاد مهمان خانوادگی هم داشت
ولی کل وقتشو برای من گذاشت!
تا برسم خونه
دو نصفه شب شد!

التشابهیه

تنها کسی که تو این دنیا دیدم
خیلی شبیه خودم
استاد نسخه شناسیمه!

جالب اینکه
هر دو گروه خونیمون AB
کمیاب ترین گروه خونی دنیا
و البته استاد اعتقاد داره گروه خونی بسیار در شخصیت تاثیر میزاره
ومجبورم کرد یه کتاب هم در این مورد بخونم
از یه نویسنده ژاپنی