حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
۱۳
خرداد

پدر بزرگ خدا بیامرزم می فرمود:

اگه سردته چرا کولر روشن کردی

اگه گرمته پس چرا رفتی زیر پتو!!!

...

این قدیمیها یه وقتایی یه چیزایی می گفتن

که هیچ جوابی نداشت!!!

..

روحشون شاد


  • حاجی ره
۱۳
خرداد


از تو می پرسند:

شما لباس پیغمبر تنتونه؟!

من:

نه بخدا! لباسهای خودمه!!!


  • حاجی ره
۱۳
خرداد

یکی از لذت های حلال طلبگی اینه که:


زیر پتو و جلو کولر بگیری بخوابی!

البته اگه درسها بذارن!

و بی سرخر (یعنی ...)

والا!!!


  • حاجی ره
۱۳
خرداد

رفتم خونه استادم

میگه یه چیزی خوندم واسم جالب بود

شما هم ببینیدش

یه کاغذه که چسبونده به تابلوی طبیعتی که تو اتاقه

میخونمش:


چایت را بنوش

نگران فردا نباش

از گندمزار من و تو 

مشتی کاه میماند برای بادها


یه سوال خفن در مورد تحقیقم می پرسم

میگه:

چایت را بنوش!!!



  • حاجی ره
۱۳
خرداد

همخونه ایم آدم بیرحمیه

...

امروز بهش پیامک دادم

"ناهار نمیام

ولی واسم نگه دار

نخوریش ها!!!

الا لعنه الله علی القوم الآکلین"

...

الان رسیدم خونه

یه لیوان دوغ با نعنا درست کرده

تو یخچال واسم گذاشته

...

هیچی دیگه 

الان منتظرشم بیاد خونه


  • حاجی ره
۱۲
خرداد

چند روز پیش با زعفرون دزدی از خونه یکی از رفقای مایه دار

شربت زعفرونی درست کردم خفن!!!

امروز هم شربت بهار نارنج درست کردم

فقط ...

این یکی دزدی نبود

یکی از رفقای شیرازی واسم اورده بود بهار نارنجشو!

چقدر هم زیاد!


  • حاجی ره
۱۱
خرداد

با مهمونم کل کل راه انداختیم حسابی

داره کم میاره

می بینم که داره شلپ و شلوپ لباشو می لیسه

نگاه منو که می بینه

میگه: 

دارم چربش می کنم واسه فحش دادن!!!


  • حاجی ره
۱۱
خرداد

سر کلاس موقعی که استاد داره درس میده

عکسهای پیتزایی رو که دیشب پختم به بغل دستیم نشون میدم

و تند تند رد میکنم

یه عالمه عکسه در حالتهای مختلف

میگه:

از دیشب تا حالا "هیچی" نخوردم! نشونم نده!

و من...

لج میکنم!


  • حاجی ره
۱۰
خرداد

دیشب عقد دختر صابخونه بود

از اشنایی تا عقد ده روز هم طول نکشیده

اونوقت خواستگاریای ما مینیممش شیش ماه بوده!!!

ایول

اخر شب دوماد که از رفقای قدیمیه

با یه سینی جوجه کباب و خورشت سبزی و برنج و سبزی اومد پایین

شام نداشتیم که رسید


  • حاجی ره
۱۰
خرداد

ساعت هفت و نیم صبح جمعه زنگ خونه رو زدند

از خواب پریدم

من: بله!

او: نون خشکیه! نون خشک دارید آقا؟!

صداش لهجه عجیبی داشت

گفتم: صبر کنید الان واستون میارم

چند ماه نون خشکامون جمع شده بود 

سریع پلاستیک مشکی و بزرگش رو برداشتم و بردم

در رو که باز کردم

یکی از رفقای روحانی و معمم پشت در بود!

هر چی فحش بلد بودم بهش دادم!

خیلی ضایع شدم

اگه واسه بقیه تعریف کنه بی تعارف میکشمش!


  • حاجی ره