دختر صاحبخونه مون ازدواج کرد!
بدبختی دوماد هم از رفقای قدیمیه!
موهامو کوتاه کردم!
به طرف گفتم: دورشو خوب کوتاه کن
ریشامو فقط مرتب کن، کوتاه نشه!
اومدم دعای یا من ارجوه رو بخونم
(همونجایی که باید ریشو با دست چپ گرفت)
میبینم اصلا ریشی نمونده!
نامرد!
شده ته ریش!!!
حالا مجبورم چونه مو بگیرم
:(
به همخونه ابم میگم:
روز پدر مبارک باشه!!!
(بدبخت مجرده!)
میگه:
ایشالا شما هم پدر بشی!
میگم:
پدر هم نشدیم نشدیم!
حداقل همسر بشیم!!!
اگه بار اولتونه میاین اینجا، ادامه مطلبو یه بار بخونین...
اخطار: کامنتهای بدون آدرس تایید نمیشوند!
وسایلمو جمع کردم که کم کم برگردم قم
یه دو ساعتی وقت دارم
بابام با آغوش باز میاد به سمتم
بغلم میکنه
و میگه:
خداحافظی کن که من میخوام برم بخوابم!!!
نیمه شب
دعای توسل
روضه امام هادی ع
خونه دوستی سید
رعد و برق
گریه آسمان
بارانی که بر شیشه می کوبید
شوخی شهرستانی یا طلبگی؟
بعد از ناهاری که امام جمعه بهمون داده
رفقا دور هم نشستن به گعده!
یکی هم سرشو گذاشته رو پای رفیقش و خوابیده
یکی با پارچ استیل ساقی آب یخ شده
یکی آب میخواد
لیوانشو میگیره بالای صورت طرفی که بعد ناهار خوابیده
ساقی که آب میریزه
طرف یهو لیوانشو کنار میکشه
ساقی هم ناخواسته رو صورت طرفی که خوابیده آب یخ!!! میریزه
عین برق گرفته ها از خواب میپره
همه میخندن
بعد همگی لیوانهای نیم خورده آبشونو میپاشن به طرف
و هر کدوم به طرفی فرار میکنند
پی نوشت:
شک کرده بودم که چی شده همه تشنه شون شده و لیوان آب دستشونه ها!!!
هیچی دیگه شکّم به یقین تبدیل شد!
لوکیشن: داخل اتوبوس
طرف: حاجی یه زن خیلی خوب واست سراغ دارم!
من: زن!!! نه بابا من زن نمیخوام! حالا دختر بود یه چیزی!!!
طرف: دختره بابا!
من: نه دیگه! گفتی زنه! حتما یه بیوه ای چیزیه
که میخوای بنداری به ما!
طرف: جدی حاجی! خیلی مورد خوبیه!!!
من: نچ!
رفته بودیم یه امامزاده ای
یکی از علما!!! یه مارمولک بدبختی رو گرفته بود
باهاش بچه ها را میترسوند
گفتم: "کند همجنس با همجنس پرواز!!!"
همه زدند زیر خنده.
نامرد میخواست مارمولکه رو بندازه تو یقه ام!
:(