م م 1003: الحیاه الکولیه! (زندگی کولی وار!)
داشتم از بلوار جمهوری رد میشدم
نگو باغچه هارو اب دادن!
اونم بدون اطلاع رسانی به من!
تا زانو رفتیم تو گل!
(یه خرده کمتر البته!)
خیلی ریلکس راهمونو ادامه دادیم به سمت جوی آب خیابان!
جوهای عطاران هم عربض و تمیز!
بالا شهره دیگه!
با آرامش تمام نشستم لب جوی و علاوه بر دیدن گذر عمر
کفشمو و پاهامو شستم!
خیلی وقت بود ارزوی چنین کاری رو داشتم
که دیگه توفیق اجباری شد!
آبش هم صفر درجه!
استخونای پام داشت میترکید از سرما
ولی مگه میشد دل کند؟!
+ در ایام جاهلیت خیلی با ادبیات آمریکایی انس داشتم
و دیگه داستان کوتاه و بلندی نبود که نخونده باشم
همیشه به کولی های آمریکایی غبطه میخوردم!
- ۹۲/۱۲/۱۳
باشه
شما حاجی هستید لذا فرض رو بر این میگذاریم که این پیر مردی است که لباس بنفش بر تن کرده و شال قرمز بر سر و موهاشو بسته بالا!!!!!!