م م 633: مربی الاطفال!
کسی لالایی بلد نیست؟؟؟
والا...
(دوستان برید بخوابید جون حاجی!)
پ.ن:
همیشه دوس داشتم یه عالمه پست بزارم در مورد سه قلوهای خواهرم!!!
اولیشو افتتاح میکنم:
نه این که من همیشه قم بودم و اینا زیاد مارو نمیدیدن
عاشق و دلباخته ما بودن!
یعنی همیشه سه تایی معاً!!! به من اویزون بودن!
وقت خواب که میشد بلبشویی بود!
یکی که این طرف من میخوابید
یکی هم اونطرف!
همیشه یکی اضافه میومد!!!
که اونم زود نجنبیده بود جاهارو بقیه غصب کرده بودن!!!
اونوخ میزد زیر گریه!
یعنی همیشه این برنامه موقع خواب تکرار میشد
رد خور هم نداشت!
پ.ن:
کوچیک که بودن سومی رو رو سینه خودم میخوابوندم!
بعدها هرچی بزرگتر شدن
این راه هم دیگه امکان پذیر نبود!
همیشه باید سومی رو یه جوری خرش میکردیم!
خدا مارو ببخشه!
پ.ن:
بدبختی بعدی این که مجبور بودی به پشت بخوابی نه به پهلو!
اگه به پهلو میخوابیدی
یکی خوشحال میشد اون یکی شاکی
که چرا پشتت رو به من کردی!
زندگی بود ما داشتیم!؟!
والا...
- ۹۲/۰۸/۲۷