حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

...

ما هم هعی با انگشتای دست و انگشترمون بازی بازی ...

که یهو خانم "..." با یه سینی چای وارد شد!

فقط متوجه شدم که خوش قد و قامته! و چادر نماز سرشه!

(زیاد نیگا نکردم خب!)

با عمو سلام و احوالپرسی کرد و ما هم پشم!!!

(حالا باز میان میگن حاجی حرف بی تربیتی زده و ...! 

اصطلاحه خب! به معنای "مورد توجه واقع نشدن!" حلّه؟!)

به عموی گرام چای تعارف کرد و بعد اومد سمت من!

روبروم که ایستاد متوجه شدم جوراب نپوشیده

(جهت رعایت اخلاق و عرفان!!! 

از توصیف ادبی و غیر ادبی آن مجسمه زیبایی و ملاحت خودداری میکنیم!)

چای که تعارف کرد سلام کرد! همین!

اونوخ بود که تازه سربلند کردم که ببینمش

و خشکم زد:


 دوتا چشم سبز مثه زبرجد داشتن با تعجب و کنجکاوی مارو نیگا میکردن!

ما هم نه خواستیم و نه تونستیم چش برداریم

(یه نظر حلاله دیگه! والا...)

چند ثانیه گذشت تا به صرافت برداشتن چای بیفتیم

و از همون لحظه دیگه جواب خودمو میدونستم!

روبروی ما نشست

و ما هم جهت پرهیز از اون چشمها!!! 

به سر انگشتان پاها که از زیر چادر نمازش بیرون بودن چشم دوخته بودیم!!!!

(خب نمیتونستم که سقفو نیگا کنم!)

عمو احوال خانواده شو پرسید

و چند سوال درمورد کار و بیشتر درسش (واسه اینکه که من بشنوم میپرسید!)

البته من که دیگه گوش نمیدادم! و تو هپروت بودم!

چند دقیقه ای گذشت و عمو به صحبت با عروسش مشغول شد

باز یه نگاه کردم دیدم اونم داره منو نیگا میکنه!

(انگار آخوند ندیده باشه! والا...)

البته لباس شخصی بودم!

بعد عمو گفت: خب حاجی! سوالی چیزی نداری؟! بریم؟!

من: بریم!

خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون

اما چیزی از ما جا ماند...

توی مسیر سکوت عجیبی بود

سکوتی که من میخواستم هیچوقت شکسته نشه

دوس داشتم هر چه آرومتر راه برم

تو فکری بودم که نمیتونستم خودمو ازش بکشم بیرون

"اون چشمها"

عمو: خب؟!

من: ...

عمو (و این دفعه بلندتر!): خب!!! چی شد؟!

من: همین خوبه!

عمو: پس قبوله؟! (با لبخندی شیطانی!)

من: ....

دم در خونه عمو که رسیدیم

گفتم: عمو من میرم خونه!

و بی خداحافظی از هم جدا شدیم.


پ.ن:

یه کم کامنتارو جواب بدیم

و ان شاء الله در چند روز آینده 

ادامه رمان عشقیمونو به رشته تحریر درخواهیم اورد!

و من الله التوفیق!


  • ۹۲/۰۸/۲۴
  • حاجی ره

نظرات  (۵۲)

حاجی میگن دعای بچه یتیم سریع الاجابه س.دعا میکنم گیس گلابتون باشه واقعا خانومت... زن کچل خوشگل نیست خیلی: )
خدایا مدیون دل کوچیک بچه هامی اگه حرف فامیل اقای بهجت بیشتر خریدار داشته باشه واست=)) ؛ )
"برای خودشان..." چند بار اون روزها خودتون رو نصیحت کردید و توضیح دادید ماجرا رو اما دل تون مثل بچه های تخس سه ساله پا کوبیده به زمین؟؟ : )

پاسخ:
پاسخ:
خدا بیامرزه پدر و مادرتونو
و نگه داره براتون بچه هاتونو!
همیشه دعا بفرمایید که ما نیز دعا گویتانیم!
&
اوهوم! حالا فهمیدم!
حاجی رمان بود دیگه؟؟ همون تراوشات ذهنی!!
حاجی و عشق!! با عقل جور در نمیاد اما شاید با دل بشه جورش داد!!

پاسخ:
پاسخ:

دس شما درد نکنه!
مگه حواجی چشونه؟!
قبلا هم گفتم:
عشق واقعی رو خیلی از همین حواجی میچشن!
شما خبر نداری!
والا...
  • اول شخص مفرد
  • علم غیب داری؟!!!!

    پاسخ:
    پاسخ:

    شما کارتو بگو!!!
    :))
    به سنتورى میگى سنتور آخوند؟

    پاسخ:
    پاسخ:

    به حاجاغا میگی آخوند سنتور؟
    ببینیم و بتعریفونیم

    پاسخ:
    پاسخ:

    حسش نیست!
    واگذارت کردم به خدا!
    :)
    میادی درسته...نه میعادی

    پاسخ:
    پاسخ:

    هر چی شما بگی میعادی جون!
    با اینکه جوراب پاش نبود پسندیدى؟
    عب نداره؟

    پاسخ:
    پاسخ:

    به آخوند مسئله شرعی یاد میدی سنتور؟!
    امشب از اون شباست...
    گاد پلیز

    پاسخ:
    پاسخ:

    واسه ما هر شبه!
  • اول شخص مفرد
  • بزرگ میشی یادت میره!!

    پاسخ:
    پاسخ:

    بزرگ شدیم
    و یادمون نرفت دکتر!
    حاجی..!؟نچ نچ..درویش کنید ...نچ نچ..
    خب خدا اون تیکه رو برسونه بهتون..
    خیلی خوش حالم که این اتفاق های خوب داره می افته براتون..

    پاسخ:
    پاسخ:

    خدا اجازه داده
    اونوخ شما نمیدین؟!
    والا...
    اون تیکه نصیب گرگ بیابون شد نه ما
    اتفاقهای خوبش همینا بود
    بقیش فقط بدهاست
    کامینگ سون
    اوخی!
    "حاجی عاشق میشود"
    @---

    پاسخ:
    پاسخ:
    حاجی عاشق شد
    و شکست هم خورد
    و تمام!
  • باران سادات
  • وااااااااااااااااای حاجی ینی یا به چشم سبز عاشق شدی؟؟؟؟؟؟؟
    حاجی ینی اینقدر قیافه براتون مهم بود که با دیدن یه قیافه زیبا و انیمه هیچ حرفی بینتون رد و بدل نشد راضی به ازدواج شدی؟؟؟؟؟؟؟الله اکبر...
    حاج یکلا ناامید شدم ازت!!!!

    پاسخ:
    پاسخ:
    اینقدر این ایراد رو تو کامنتها توضیح دادم
    که دیگه خسته شدم!
    والا...
    حاجی با خوندن یه کامنت حدس زدم از دیار اصفهان باشید!
    هرچند میدونم جواب منو یه جور می پیچونی.

    پاسخ:
    پاسخ:
    آیکون حاجی در حال پیچش تند در پیچ خطرناک!
    جواب کامنت گفت و گوی خالی رو که خوندم یاد حاج آقا میرزایی خودمون افتادم.
    از عمق وجودش می گفت من عاشقی رو با تمام سلول های وجودم چشیدم.انقدر باور پذیر میگفت که همه غبطه می خوردن!
    مشاوره ازدواج میداد و ایضا سنجش عشق!
    حاجی با شما نمیشه شوخی کردااااا

    پاسخ:
    پاسخ:
    حاج اقا میرزایی خودتونو تو وبتون معرفی کنید آشنا بشیم!
    والا...
    ببخشید اگه دلگیرتون کردم!
    عمدی نبوده!
    شما بزارید به حساب احوالات این روزهایمان!
    هرچند به قول خودتون طنز نوشتید اما ما هی خوندیم هی آه کشیدیم
    منو برد به یه جایی تو گذشته که به زور فراموشش کرده بودم
    درکتون میکنم خیییلی زیاد

    پاسخ:
    پاسخ:
    الفاظ طنزن
    اما معانی همه دررررررد...
    (شکلک دستا زیر چونه, در انتظار باقی رمان)


    ببین پشت قیافه ی حاجی چه قلب تیکه تیکه ای نهفته است...

    پاسخ:
    پاسخ:
    اینجوری دستون خسته میشه
    به کاراتون برسید
    آخرشبها یه سر بزنید
    چشه قیافه ام مگه؟!
    اینقدر خشن و بیعاطفه است؟!
    والا...
    سلام .
    ا بهم خورده ؟ :( واااای

    وقت نمیکنم بیام زیاد ..

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    بدتر از بهم خوردن!!!
    خیره انشالا
    والا...
    حاجی این پستای شکست عشقی یه طرف،پاسختون به کامنت "گفتگوی خالی" خیلی باحال بود...آورین به این حاجی باتجربه

    پاسخ:
    پاسخ:
    میعادی عزیز!
    همه چیز که تجربه نیست جانم
    پس نقش علم اونم در زندگی ما علما چی میشه؟!
    والا...
    ما حاجی عالمیم نه با تجربه و مجرب
    سلام حاجی
    با اینکه منتظرم نظرمو تایید کنید درمورد شکست عشقی باید عرض کنم که اونی شکست عشقی می خوره که تا ته عاشقی رو رفته باشه بعد جواب رد بهش بدن.در نتیجه این خواستگاریهای حضوری و جواب رد دادن اصلا و ابدا شباهتی به شکست عشقی نداره.حاجی انا آسف جدا بحالک لعدم ادراک انکسار عشق.نظراتمو تایید کنیدا.لاتنسی حاجی

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    نحن ابناء الدلیل!
    میشه دلیلتونو بگین؟!
    ملاک شکست عشقی رو میگم!
    بهتر بود میگفتین:
    انا آسف جدا "بحالی" لعدم ادراک انکسار عشق!
    والا...
    زیاد بود :||:

    پاسخ:
    پاسخ:
    خسته نباشید!
    آیکونتون بامزه بود ولی!
    این من او لامصب رو من به شخصه دوبار خوندم.بیوتن رو سه بار و نصفی.از به رو دو بار.ارمیا رو دوبار ...

    هی چی بگم از عشق حاجی رفیق؟!

    به شهر رنگ ها رفتیم گفتی زرد نامرد است
    اگر رنگی تو را در خویش معنا کرد نامرد است
    تو تصویر منی یا من در این آیینه تکرارم؟
    جهان آیینه ی جادوست زوج و فرد نامرد است
    چه قدر از عقل می پرسی چه قدر از عشق می خوانی
    از این باز آی نااهل است از آن برگرد نامرد است
    نه سر در عقل می بندم نه دل در عشق می بازم
    که این نامر بی درد است و آن پر درد نامرد است
    بیا پیمان ببندیم از جهان هم جدا باشیم
    از این پس هر که نام عشق را آورد نامرد است
    فاضل نظری

    پاسخ:
    پاسخ:
    یعنی دیگه باید مثه امیرخانی بنویسی ها رفیق!
    خوندن بسه!
    بنویس!
    والا...
  • دوشیزه فلانی
  • قشنگ ما قاقیم!
    عربیتون هم که فوله می دونین چی میگم!
    این همه آپ میشیم هر شب این همه کامنت دریغ از خاک پای شما که بشه توتیای چشم ما!
    حاجی داستانت رو کامل کن دیگه!
    دارم می میرم از خواب!
    شما اصن رعایت حال مخاطبای کاسه ی داغ تر از آش ترت رو نمی کنی!
    حاجی ...! ایییییییییش!
    الان زل زدن به پاهای اون خانوم با چشماش چه فرقی داش؟!!!
    حرامه! حرام!
    حاجی...!
    دلم می سوزه اگه شکست خورده باشی واقعا!
    حاجی من غصه می خورم برات!
    جدی میگم کلی.

    پاسخ:
    پاسخ:
    باور کنید میانگین کامنتهای من در روز شاید سه تا هم نباشه!
    همین که میرسم وبلاگ همه دوستانو بخونم شاهکار کردم!
    شما بزرگوارید!
    و کامنتاتون روحیه بخش ما!
    والا...
    پا و چش هردوش حلاله جانم!
    من آخوندم
    و من تعیین میکنم چی حلاله و چی حرامه!
    به قول دوستی:
    "حرفم نباشه!"
    خب روم نمیشد به چشاش نیگا کنم ولی پاش...
    &
    دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
    ...
    شمام بله؟؟؟؟؟

    پاسخ:
    پاسخ:

    پس فقط شما؟!
    والا...
    سلام حاجی رفیق!
    من همش با خودم می گفتم ها که کسی که رمان من او رو بخونه ممکنه محاله که عاشیق نشه.
    البته کسی هم که نخونه ایضا.
    منتظر فرجام کاریم حاجی...
    یا حق

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام رفیق شفیق
    ما که دو سه بار خوندیم چی!!!؟؟؟
    ای داد بیداد
    عشق فرجام نداره رفیق
    این بحر مواج ساحل ندارد
    ...
    لباس شخصی
    ای بابا ببین پشت قیافه یسرد حاجی چه قلب تیکه تیکه ای نهفته است...
    باشد که نباشد از این پیشامد ها...

    پاسخ:
    پاسخ:
    از کجا میدونی قیافه ما سرده؟!
    شاید خیلی هم هات باشه!!!
    والا...
    واقعا اسلام راست گفته که باید خانما روی پاشونو بپوشونن!
    حاجی چشاتو درویش کن.جای دیگه نبود نگاه کنی؟
    چشم سبز طرفم که بدجور چشمتو گرفته و دلتو برده!
    همون موقع هم جواب خودتو پیدا کردی دیگه!!!حالا بیاید بگید کمالات اخلاقی باید طرف داشته باشه
    همینه که خدا گفت بذار یه شکست عخشی بخوره تا حاجی شه

    پاسخ:
    پاسخ:
    چرا اذهان عمومی رو مغشوش میکنی؟!
    والا...
    اولا که در مراسم خواستگاری دیدن بدن و موی دختر مشکلی نداره شرعا
    خیلیم عالی تازه!
    بعد هم
    ما که اول سیرت طرف رو پسندیدیم بعد رفتیم خواستگاری
    اونجا صورتا هم پسندیدیم
    کجاش دوشواری داشت؟!
    والا...
    اما چیزی از ما جا ماند...
    چقدر ادم ها وقتی عاشق اند برای دیگران دوستداشتنی ترند... و برای خودشان نا اروم و زبان نفم تر (بلا نسبت شما)
    امیدوارم گیس گلابتون تون رو هر چه زودتر پیدا کنید

    پاسخ:
    پاسخ:
    "برای خودشان ..." را نفهمیدیم!
    کچل هم باشه قبوله
    قسمت ما باشه
    اصن کچل باشه!!!
    والا...
    استادی داشتیم هرموقع میخواس واسه بچه ها دعا کنه میگفت:
    خدا یه زن کچل نصیبت کنه!!!
    واسه خودم چندباری لین دعارو فرمودن!
    از دوستان و نزدیکان آقای بهجت ره هم بودن!
  • گفت و گوی خالی
  • خیالات: اما مگه حاجاغاها هم عاشق میشن؟
    من فقد یه حاجاغارو فک کردم عاشق میتونه بشه اونم حجت الاسلام شیم.میم بود...
    فک میکردم بقیه رو باباهاشون پیدا میکنن...البته خدا سایه عمورو از سرتون کم نکنه

    پاسخ:
    پاسخ:
    به نظرم این حاجاغاها هستن که واقعا عاشق میشن
    وگرنه الان چی پوشیدی
    و شارژ بفرست
    و وب دونفره زدن
    و... که عشق نشد!
    والا...
    سلام
    حاجی رمان عشخییییی مینویسد دارا دا دان

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام و ...
    معلومه ...
    ...
    دیگه خودتون جای خالیهارو پر کنید با کلمات مناسب!
    میخواستم یه پست بزنم حسابی از خجالت بعضی من جمله شما دربیارم
    والا...
    هرچی ما هیچی نمیگیم شما هم هیچی نمیگید!!!!
    حاجی جون با نوشتن این مطلب خیلی ها رو میبری به گذشته خودشون
    میخونن مطلبتو و تهش یه آه سرد از دل پر درد برمیکشند

    پاسخ:
    پاسخ:
    عآره والا...
    خوب میدونم!
    آخه یکی از شکست عشقیش گفت
    ما هم گفتیم بگیم که ملت فک نکنن نوبرشو آوردن
    والا...
    ضمنا...
    "دلا بسوز که سوز تو کارها بکند"
    بازم والا...
    اما کار به هیچیش نداریما
    قشنگ تو این پست نشون داده شد که پسرا با چشم عاشق می شند.

    پاسخ:
    پاسخ:
    پ ن پ...
    پس با چیشون عاشق بشن؟!
    والا...
    خــــــــــــــاک توسرم
    چشتو دوختی به پای دختر مردم؟؟؟؟
    خدایا توبه
    خدایا این بچه مون تا حالا از این کارا نکرده بلد نیست خو
    دیگه هیچ نبود بهش نگاه کنی؟
    برو توبه کن
    بی تربیت

    پاسخ:
    پاسخ:

    شما اومدی به یه حاجاغا مسئله شرعی یاد بدی؟!
    اصن روت میشه؟!
    خوبه الان ضایعت کنم؟!
    والا...
    سلام
    یعنی شما تو این چند روزه, یه رمان عقی داشتین؟
    آخه گفتید چند روز پیش این اتفاقا افتاده!

    در ضمن شکر خدا استخاره با دل ما همراه بود...
    (شکلک دستا زیر چونه, در انتظار باقی رمان)
    التماس دعا

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    من نگفتم چند روز قبل
    گفتم چند وقت قبل
    و این وقت میتونه ماه یا سال باشه
    و گزینه آخر هم صحیحه!
    قضیه مال چند سال پیشه!
    مبارک ِ ..

    پاسخ:
    پاسخ:
    هر کسی از ظن خود شد یار من
    ...
    کجا مبارکه چی مبارکه؟!
    هعی...
    خیلی وقته ندیدم آپ کنید
    ؟!
    حاجی خبریه؟

    ای ای ای.

    تو هم چشم سبز دیدی و دل و هوش و عقل رفت؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    ما عآره
    شما هم؟؟؟
    سلااااااااااااااااااااااااام
    وای خیلی خیلی خوشحالم . پس بالاخره شما هم
    کی بود اون که میگفت ما نه , اصلا ما و ازدواج ! ما و عشق ! ما و ...!

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    شکست عشقی یه حاجاغا خوشحالی داره؟!
    ای ضد روحانیت!!!
    ما چنین چیزی نگفتیم
    شما سوبرداشت داشته اید از نوشته های ما
    والا...
    منتظریم !

    پاسخ:
    پاسخ:
    هعی...
    مصیبت دیگران خوندن داره عآخه؟!
    والا...
    واای حاجی زودی بقیشو بگو .....
    راستی سلام

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    حالا کو تا تموم شه!
    والا...
    با اینکه جوراب پاش نبود پسندیدى؟
    عب نداره آخوند جان؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    سنتور جان!
    در جلسه خواستگاری اشکالی نداره!
    فرموده اند:
    سل تفقها لا تعنتا!
    والا...
    وا؟ رمان بود؟ینی خودتون نبودید؟اه من فک کردم رفتین خاستگاری جدنکی!!

    پاسخ:
    پاسخ:

    جدی بود بابا!
    رمان چیه!؟
    یه سوال از خدمتتون...
    هنوز مطالبتون تو داستان چاپ میشه؟
    خواستید سانسور کنید...اگه نه وبلاگ...

    پاسخ:
    پاسخ:
    نخیر!
    مدتهاست خواننده خاموش همشهری داستانیم!
    دارید ما رو تطبیق میدید؟!
    اون یه حاجاغای دیگه است!
    ؛)
    حاجی نمیشه همین الان ادامه رمان عشقیتون رو به رشته تحریردر بیارین؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    نع!!!
    vay haji chand roz nabodama che ghad up kardi
    chejori bekhonam???!!!

    پاسخ:
    پاسخ:

    با توکل بر خدا!!!
    ببینم حاجی
    این شکست عشقی ربطی به اون پست جدال عقل و عشق داره؟؟
    این سواله ها!برگ چغندر نیست که بدید گوسفند بخوره.
    این زبرجدا هم چقدر قشنگه.من که بهتون حق می دم.اصلا اگه اونجا بودم می دیدم حاجی به در و دیوارمی خوره می گفتم بخوره! حلالش.

    پاسخ:
    پاسخ:
    نه!
    این شکست عشقی یه طخم خیلی قدیمیه!
    اون جدال تازه اتفاق افتاده!
    والا...
    حاجی گناه داری!
    کاش اولش نمیگفتی ماجرا به شکست ختم شده!
    اینجوری آدم همش منتظره یه گندی تو قضیه بخوره!
    حیف شــــــــــــــد ها!

    پاسخ:
    پاسخ:

    عاره!
    گند زدم به قوانین داستانویسی!
    من نمیدونم این چشم سبزا چی دارن که آدم هِی توجهش جلب میشه(اینجانب هم از این قاعده مستثنی نیستم البت) البت من به چشمِ برادری و اینا نیگا کردم و البت دفعه ی اول که بنا به گفته ی شوما حلاله خوب بود دفعه ی بعدی خورد تو ذوقمون(شاید چون حلال نبود :دی)
    خلاصه تعریف کُن زود تر باقیشو مجذوب شدیم ما :دی

    پاسخ:
    پاسخ:
    شما هم؟!
    سبز داریم تا سبز!
    سبز ارتشی
    سبز جلبکی
    سبز زبرجدی
    سبز زاغی
    سبز علفی
    سبز استفراغی!!!
    و یع عالمه دیگه که توضیح نمیدم!
    آخه حاجی چراباعنوان آخر رمان رولودادی؟ یانکنه عنوان سرکاریه؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    یه اشتباه نابخشودنی!
    نه خدایی! سرکاری کجا بود!
    خاطره نگاریه!
    والا...
  • خانم مهندس(گاه نوشت)
  • راستی من نظر کارشناسانمو در آخره ماجرا میگم
    هرچندمیدونم بازم لگد زدی به بختت.
    دختربه این خوبی رو پروندی....
    نچ نچ نچ:-)

    پاسخ:
    پاسخ:

    خیلی مشتاقم بشنوم!
    جدی!
    تازه...
    من نپروندمش
    خودش پرید
    :((
    اوه اوه....
    حاجی؟؟؟؟ پ تو هم عاشق شدی....
    اوه اوه....اوه اوه
    دلم داره تاپ تاپ می زنه که بقیشو بدونم خب

    پاسخ:
    پاسخ:

    فک کردید فقط مال شماس؟!
    والا...
    گاماس گاماس
    خب بقیش ؟
    بدجور عاشق چشاش شدیا طوری که هنوزم تو فکرشی .
    بگو بقیشو بینم چی شد ؟
    لابد وقتی فهمید آخوندی جوابش منفی بود .

    پاسخ:
    پاسخ:

    فهم همه به اندازه شما نیست که!
    والا...
    بادابادا مبارک بادا ...... ایشالا مبارک بادا

    پاسخ:
    پاسخ:

    کجای کاری بابا؟!
    والا...
    بَرهَمانیم که هستیم !
    (کامنت قبل رو میگم)


    پاسخ:
    پاسخ:

    اون همه کمالات رو گفتیم نخوندید؟!
    چسبیدید به اب و رنگش؟!
    والا...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی