حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

م م 623: انکسار القلبیه الاولی! (شکست قلبی یک)

جمعه, ۲۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۰۳ ب.ظ


درستش اینه که این پست خیلی محزونانه!!! نوشته بشه

اما امان از کرم طنز درونمان که عنان مارو هم دست خودش گرفته!

(المومن حزنه فی قلبه و بشره فی وجهه!)

و اما بعد...

حضرت عمو بعنوان بزرگ خاندان!

وظیفه خودشون میدونن مجردهای فامیل رو به چاه بندازن!

و بیشترین تلاشی هم که در این چند ساله بعمل اوردن در حق بنده بوده!

و البته همه هم به شکست انجامیده!

این پست مشروح یک شکسته!

شکستی برای عمو و شکستی بزرگتر برای من!

الان واقعاً محزون شدم! :(( 


یه شب رفتیم خونه عمو

(بعد از دهها مورد پیشنهادی که ناموفق بود!)

باز فرمودند:

حاجی یه دختر خوب سراغ دارم! 

اینقدر این دختر خوبه! اینقدر این دختر خوبه... (دو بار!) 

اینقدر نجیب و متینه!

خیلی هم خوشگله!!!

یعنی تکه این دختر!

من ندیدم دختر به این خوبی و ... (خودتون ادامه بدید متنو!)

من: خب!

او: اصن حیفه این دختره! فکر نکنم تو لیاقت این دخترو داشته باشی!!!!!!!!!!!!!

من: مسخره کردی مارو عمو؟!

 :/

او: میخوای یا نه؟!

من: خب ببینم!

او (با داد!): میخواااااااااای یا نه؟!

(تعریفداد زدنشو کرده بودم واستون!)

من: عآره میخوام!

او: الان زنگ بزنم هماهنگ کنم؟!

من: الان؟!

(گفته بودم چقدر هول و عجوله!)

او: عآره یا نه؟! (ایضا با داد!)

(کله شقو یکدنده است دیگه!)

من: عآره عآره!

گوشی تلفن رو برمیداره زنگ میزنه به عروسش

بهش میگه: به "..." بگو بیاد پایین پیش شما!

من و حاجی هم تا چند دقیقه دیگه میاییم

این دوتا همدیگه رو ببینن!

("..." دختر همسایه بالایی عروس عموئه!)

او: پاشو بریم!

ما هم مضطرب و مسترس!!! (به قول دوستی!)

بی هماهنگی و آمادگی قبلی!

(البته همه خواستگاریای قبلی هم همینجوری بودن

اما این دفعه عمو طوری از دختره تعریف کرد که لاحول و لا قوه!!!)

بدون اینکه حرفی با هم بزنیم رفتیم

چند دقیقه پیاده راه بود

(حسّ عجیبیه یادآوری اون لحظه ها! و البته خوش آیند هم نیست اصلاً)

عمو با عروسش احوالپرسی کرد و رفتیم داخل

یه اتاق نوساز و کوچیک!

کسی هم نبود!

نشستیم.

چند دقیقه ای گذشت

عمو گفت: کجاست "..."؟!

ادامه دارد...


پ.ن: 

استخاره کردم واسه رمز دار کردن مابقیش!

رمز دار: خوب با زحمت! (زحمتشم که تابلوئه چیه!)

رمزندار: در نهایت خوب است!

شانس آوردید مخاطبان خاموش!

والا...

  • ۹۲/۰۸/۲۴
  • حاجی ره

نظرات  (۱۴)

ای بابا ... کاش ما هم از این عمو ها داشتیم. شانس از عمو هم نیاوردیم. والّا...
خداببخشه اینو میگم حاجی ما هم یکی میومد مدرسمون کمی ایرادات..... داشت{اصلا بهش نمیومد حاجاغا باشه} خدا ببخشه ولی فک کنم کسی عاشقش نشد....

پاسخ:
پاسخ:

حاجاغا هم عادمه دیگه
خوب و بد داره
با ایراد و بی ایراد
خواستنی و نخواستنی
والا...
حاجی امروز یه روحانی اومده بود مدرسه مون خیلی اغای خوبی به نظر میومد..خودش خودشو مسخره میکرد و می خندید تا مطلب برا بچه ها با نمک باشه..در طی کلاس مدام یاد شما افتادم..
اخر کلاس همه اسمشوناز همی میپرسیدن..نصف کلاس عاشقش شده بودن!
+چ رمانی !عاقبتش خیر باشه..

پاسخ:
پاسخ:
ما هم یه زمانی میرفتیم مدارس دخترونه
البته نه واسه کلاس فقط واسه نماز جماعت
با این حال بازم عاشقمون شدن!!!
کلا دیگه دور مدارس دخترونه رو خط کشیدیم
والا...
  • باران سادات
  • خوبه دیر اومدم....وگرنه دلم همش میخواس قیلی ویلی بره بقیش چیه...من برم بقیش رو بخونم!!!!!!

    پاسخ:
    پاسخ:
    هرچند آخرش ناقص موند و دل شما قیلی ویلی رفت!
    درستع؟!
    آخی چه با حرص به کامنتای من جواب میدی حاجی!
    شما با خدا شوخی داری و من با شما!استغفرالله

    پاسخ:
    پاسخ:
    شما با لحن حرص نخونید خب!
    والا...
  • گفت و گوی خالی
  • خیالات تو سرزنان غرغر میکند: واسه همینه من سریال دوست ندارم..فیلمش کن حاجاغا بشینیم تا تش ببینیم..ببینیم چی میشه دیگه...

    پاسخ:
    پاسخ:
    هر کی به فکر خویشه
    ...
    حاجی خودت نمیدونی به زحمت میفتی اگر رمز بذاری؟حتما باید استخاره کنی؟ با خدا هم شوخی!!!
    از دست شما جماعت

    پاسخ:
    پاسخ:

    اولا من و خدا بیشتر از اینا با هم رفیقیم که از هم دیگه دلخور بشیم واسه یه شوخی و اینا
    ثانیا اصلا بحث شوخی نیست
    ثالثا ما واسه مصالح و مفاسد احتمالیش استخاره کردیم نه زحمتش که!
    والا...
    خدا هم این وسط یه تذکری داد که حاجی جون زحمت داره نگی نگفتی!
    اوا حاجی
    کی دل حاجیمونو شیکسته؟
    بی ادف

    پاسخ:
    پاسخ:

    خیلیا!
    این یکی بیشتر و بدتر از همه!
    واقعن خاموشا شانس آوردن...

    1% فک کنین از این داستان ب این جالبی جا میموندیمآ

    پاسخ:
    پاسخ:
    یکبار جستی ملخک!
    ...
    خوشم میاد خیلی حاجی باحالی هستی!

    پاسخ:
    پاسخ:

    باحالی از خودتونه!
    والا...
    حاجی خیلی خیلی خعلی خعلی الی منهتی اجلی جالب بود.رائع رائع جدا!
    اصلا قطع نکنید.البته من هر وقت داستان یوسفو توی قران می خونم از کار و درس و ظرف شستن و بچه داری و اینا می افتم.با خودم میگم بزار ببینم زنان مصری دستشونو بالاخره قطع کردن یا نه!!همیشه هم می دونم آخرش چی می شه ها.ولی بازم دلم قنج می ره واسه خوندن دوباره ی احسن القصص.از همونجا که می فرماد یوسفو از چاه در اوردن دادنش به عزیز و اونم به زنش...
    جهت یادآوری محرم و کرامب ام المصائب صلوااااااااااااااات.
    اللهم صل علی محمد وآل محمد

    پاسخ:
    پاسخ:

    چه طبع لطیفی!
    والا...
    اللهم صل علی محمد وآل محمد
    عشق هایی کز پی رنگی بود (منظور شاعر در اینجا عشق شکلاتی)
    عشق نبود ...


    پاسخ:
    پاسخ:

    ما اول کمالات و فضایل و سجایای اخلاقی رو شنیدیم و پسند کردیم
    بعد رفتین دیدیم!
    والا...
    چی چی "عشق هایی کز ..."
    محزونید؟ :(
    .
    ای بابا، ...
    نکنه آشنا بودید از قبل با دختر خانم...

    پاسخ:
    پاسخ:

    کل آشنایی ما نیم ساعت بیشتر نبود!
    من اوله الی آخره...
    والا...
    اَه همشُ مینوشتی خب

    پاسخ:
    پاسخ:

    کامینگ سون!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی