م م 550: افعالنا فی الماء! (کارهای ما تو آب!)
1) امشب با همخونه ای رفتیم استخر قدس!
2) استخر جامعه المصطفی العالمیه! (طلاب خارجی!)
3) توی راه یه عالمه با همخونه ای گرام حرف زدیم
در مورد علامه طباطبایی و کارها و کتاباش و شاگرداش
و اطلاعات رد و بدل کردیم.
4) نمازو رفتیم مسجد و بعد با دو کورس اتوبوس رفتیم تا فلکه جهاد!
5) با ماشین یکی از رفقا هم برگشتیم.
این رفیق طلبه رو هم هماهنگ کرده بودیم که با داداش دانشجوش اومد!
6) اول سونای خشک
که بازسازیش کرده بودن
دفعات قبل اگه تنت میخورد به میخهاش
آخ آخ آخ...
الان دیگه هیچ میخی به چشم نمیخورد الحمدلله!
حسابی پوست سرو صورتمو ماساژ دادم
که از یکی از رفقا یاد گرفته بودم!
7) بعد سونای بخار
که این دفعه بخارش با بخور اکالیپتوس و نعناع؟! مخلوط شده بود
و خیلی عالی بود!
تا رفتیم تو این رفیق ما خیلی جدی به جمع گفت:
کی اینجا سیگار کشیده؟!
خخخخخخ
داشتیم حدس میزدیم که بوی چی میده!
من گفتم: دو سیب نعناع!!!
8) همخونه ای رو یه ماساژ مختصر دادیم!
نمیخواستم خودمو خسته کنم!
بعد خودم نشستم رو سکوی بالایی
و رفیقمونو نشوندم جلوم (پشت به من، سرش مقابل زانوهام!)
حسابی سر و صورت و گردنشو ماساژ دادم
خیلی حال کرده بود!
9) تیکه های بی تربیتی مورد هشت رو هم حذف میکنم
که متهم نشیم به بی ادبی!
والا...
(سری که درد نمیکنه استامینوفن نمیخورن که!!!)
10) بعد هم دسته جمعی پریدیم تو حوضچه آب یخ
و حسابی کیفور شدیم!
و توی آب یخ بنده یکی از فانتزی هامو واسه رفقا تعریف کردم
این که تو این حوضچه ها یه قالب یزرگ یخ بندازن!!!
و عآدم هعی ببرتش پایین
بعد ولش کنه که عین موشک بیاد بالا
و آب رو هم واقعا صفر درجه کنه!
والا...
11) همخونه ای زود اومد بیرون
و نشست لب حوضچه به صحبت کردن با من که خیال بیرون اومدن نداشتم
یه طلبه قد بلند و تپلی داشت رد میشد
گفت: نیفتی!
بعد هلش داد تو آب!!!
با سر افتاد تو آب یخ!
(حالا نه ما اونو میشناختیم نه او مارو! شوخی طلبگی همینه دیگه!)
12) موقعی که میخواستم از سونا و جکوزی برم واسه استخر
گفتم برم از قسمت عمیق شروع کنم!
اما اینقدر بدنم بیحس شده بود
و اعصابم ریلکس و به حال خود!
که هعی تلو تلو میخوردم
به حدی که خودم خنده ام گرفته بود
و غریق نجاتا هم به خنده افتادن!!!
قشنگ تا لبه استخر میرفتم و دوباره خودم کج میکردم که فقط تو آب نیفتم!
نمردیم و تلوتلو خوردن رو هم تجربه کردیم (البته از نوع شرعیش!)
13) هر چی شیرین کاری بلد بودیم انجام دادیم
خوابیدن کف استخر
خوابیدن رو آب و شنا کردن
پشتک زدن تو آب
رفتن ته استخر و از اونجا حباب درست کردن
(خیلی منظره قشنگیه وقتی اون حبابه 4 متر عمقو میاد بالا رو سطح!)
گذاشتن ساق پاهامون تا زانو و به طور کامل بیرون استخر
در حالی که خودمون تو آب بودیم و فقط سر و دستامون بیرون بود
و اینجوری چهار نفری مشغول صحبت بودیم!
(این حرکت از اختراعات خودمه! نمیدونم پوزیشنش رو فهمیدین یا نه!!!)
14) بعد از استخر هم اراذل رو دعوت کردم بستنی!
تمت بعون الله تعالی
- ۹۲/۰۷/۲۵
2 3 روزه پای بلاگتون هستم،یادم نمی آد از کجا اتفاقی به اینجا رسیدم،یکی دو سالی یا بیشتر بود که بلاگیُ اینجور نخونده بودمُ واسم جالب نبوده.. کل آرشیـــوتونُ تک تک پستـاتونُ خوندمم