م م 243: و فی النهایه الامر...
جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۵ ب.ظ
چای و آش رو که تو باشگاه زدیم
رفتیم معروف ترین بستنی فروشی شهر
من فالوده سفارش دادم و بچه ها بستنی
بعد دسته جمعی رفتیم آرایشگاه
یه حالی به سرو صورتمون دادیم
خواهر زاده ام گفت:
دایــــــــــــــــــــــــــــــی! چقدر ریشات خوشگل شده!
اومدیم خونه
دیدیم پدر گرام هم بستنی کیلویی گرفته
ذیگه لاحول و لاقوه ...
پ.ن:
یه حموم هم رفتیم تا از بوی اسبی که میدادیم خلاص شیم!
والا...
- ۹۲/۰۴/۱۴