طرف ساعت ده و نیم زنگ زده
(رفیق قدیمی و جدیدا داماد صابخونه مون)
که حاجی هستی؟؟؟
من یه ساعت دیگه میام!
ساعت نزدیک یک شبه و هنوز پیداش نشده!
اسکل کرده مارو اسکل!
(اسکل اولی منظور منم و اسکل دومی ایشون!)
پ.ن:
بریم بخوایبم!
امروز هم محدوده رو نرسیدم بخونم به خاطر مهمانداری!!!
خیلی بده که بدونی داری به روز امتحان نزدیک میشی
اما حس درس خوندنت نیاد!
هعی الکی وقت بگذرونی!
پ.ن:
البته من اینجوری نیستما!
پسرای همسایه مونو میگم!
یکی از رفقای شیرازی
میخواست بره شیراز
تا مهر هم نمیاد دیگه
یعنی کل مواد خوراکی اشپزخونه و یخچالشو
ریخت تو دو تا ساک بزرگ
زنگ زد:
"حاجی بیا ببرشون!!!"
پ.ن:
من و این همه خوشبختی، محاله محاله!!!
یکی از رفقا پیامکی جواب داد:
شرمنده!
ما فقط متاهلی!!!
پ.ن:
یعنی اینقدر از این ادما بدم میـــــــــــــــــــــــــــــــاد که نگو!
برو گم شو بدبخت!
دیروز اینو واسه ده نفر از رفقا پیامک کردم:
"
فردا ظهر
11 تا 1:30
گعده
آش رشته
نماز جماعت
منزل ما
فقط مجردی
جواب؟
"
یکی گفت: امتحان دارم
یکی: گفت: همدانم
یکی گفت: تازه دارم از اردبیل راه میافتم
یکی گفت: مهمون دارم!
الخ...
یه پنج نفرشون جواب مثبت دادن
باز به 15 نفر دیگه پیامک زدیم
بازم پنج نفری جواب دادن تقریبا
ده نفر کافیه دیگه!
نون تازه بربری گرفتم
یه قابلمه بزرگ آش رشته!!! هم درست کردم
با کشک
و نعنا داغ
و پیاز داغ فراوان!
فقط نمیدونستم به ده نفر میرسه یا نه
منتها چون طلبه ها هماهنگن زیاد نگرانش نبودم
از ده نفر اراذل و اوباش دعوت شده
چهار پنج نفرشون اومدن!
یعنی من با اینا حالا حالاها کار دارم!
البته خودشون حواسشون هست
یه چند ماهی آفتابی نمیشن دور و برم!
ولی با همین تعداد همت کردیم
و آشو تموم کردیم!
بخیر گذشت
خیلی حال داد
جاتون خالی!
دلبرا در هوس دیدن رویت
دل من تاب ندارد!
نگهم خواب ندارد!
قلمم گوشه دفتر، غزل ناب ندارد!
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟!
تو کجایی گل نرگس؟!
ز فراقت دل من تاب ندارد
...
اینقدر تو خیابونا
بستنی و شربت ابلیمو و زعفران
کیک و شیرینی و شکلات و ... میدن که حد نداره!
طرف ماشین یخچال دار بستنی آورده بود پارک کرده بود
کارتن کارتن بین عبوری ها بستنی پخش میکردن
صفایی دارن این قمی ها!
بعد از نماز
تو راه خونه
رفتم شربت بخورم ایستگاه صلواتی
دیدم یه منقل بزرگ پر از زغالای درشت و گل انداخته بیکار مونده!
گفتم:
اسفند ندارید؟
گفت:
نمیدونم! شاید رفته باشن بگیرن! نمیدونم!
گفتم:
براتون بیارم؟
گفت :
دستت درد نکنه!
رفتم دو تا بسته اسفند دونه خالص 200 گرمی از خونه اوردم
اول خودم یه مشت ریختم
و ایستادم توی دودش!
بقیه شو هم دادم طرف
گفتم:
کم بریز، همیشه بریز!
خیابان جمهوری
ایستگاه صلواتی سر چهار راه عطاران - جمهوری
اون دود و دمو من راه انداخته بودم ها!
میثم دیدی منو یا نه؟!
دو تا موتوری قمی
ترکهاشون دونفر نشسته بودن
با کله های گنده و عروسکی پت و مت!!!
می رقصیدن!
خیلی مسخره بود!
پ.ن:
فک کنم دار و دسته میثم اینا بودن!!!