حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۱
بهمن

اینجا که دیگه اصن نیاز به معرفی نداره!!!

پست خاصی هم منظورم نیس

من اوله الی آخره...

(کلیک!)


از باسابقه ترین افرادی که از روزای اول این وبلاگ بودن و هستن! 

هرچند خاموش - روشن!

(کلیک!)


مهدی دیگه!

معرفی میخواد؟!

(کلیک!)


اونی که همه ازش میترسن!

البته به جز من!

:)))

(کلیک!)


کوچکترین مخاطب ما!

:)))

(کلیک!)

  • حاجی ره
۲۱
بهمن


همزمان کسری هم آمد! 

:)))


  • حاجی ره
۲۱
بهمن


مرحوم کسری یه پستی داشت در مورد: 

موقعی که از خستگی

پشت چراغ قرمز 

روی موتور!!!

چرت زده

و مابقی قضایا ...

خیلی این پست متاثرم کرد!!!

...

امروز سر کار نرفتم

و نشستم عین آهو!!! زبان خوندم

بعد هم چهار ساعت کلاس!

یعنی عملا دیگه چیزی نمیفهمیدم

کلاس هم تقریبا نیمه خصوصیه

نمیشه اون پشت مشت ها خودتو قایم کنی

یا به این امید باشی که با تو کاری ندارن

هعی میخواستم به استاد بگم:

استاد! اگه میشه من جواب ندم 

من دیگه هنگ کردم! نمیکشم!

...

استاد: حاجی!!!

من گیج در حالی که سرمو از پشت تکیه دادم به دیوارو چشامو بستم: بله؟!

استاد: نوبت شماس!

ایکون حاجی در حالی که اصن نمیدونه کجاست و کجارو باید بخونه!

استاد با خنده: نمیخواد حاجی!

نمیخواد!

شما اصن رفتی...



بعد از نماز کلاسو پیچوندم و برگشتم خونه

توی راه تو اتوبوس نمیتونستم خودمو از خستگی نگه دارم

اونجا بود که باز یاد حرف کسری افتادم


پ.ن:

شاید امروز دیگه کامنتارو تایید نکنم

سرم هم درد میکنه

خسته ام اما عجیب میخوام هعی پست بزارم و بنویسم ...

  • حاجی ره
۲۱
بهمن


چقدر دنبال ادرس یه لایک و دیس لایک بودم 

که بعدش صفحه تبلیغاتی باز نشه!

که آخر دوستی واسم خصوصی فرستاد

هر چند من همون موقع فرصت نکردم بزارمش واسه وبلاگ

چقدر گشتم تو صفحات تایید نشده ها

تا 45 صفحه از تایید نشده ها رفتم عقب

ولی هرچی گشتم پیداش نکردم!

در عوض دیدم: 

چقدر کامنت جواب دادم و فقط تیک تاییدشونو نزدم!!!!!!!!!!!!!!

چقدر کامنتای جواب داده شده و پشت سر هم

که هیچکدوم تایید نشدن!

چقدر دوستان گفتن کامنت مارو خوردی

و چقدر ما سفت و محکم رد کردیم!

چقدر اسمهای آشنا دیدم

که دیگه ازشون خبری نیست

اسمایی که بعضی هاشون حتی وباشونو حذف کردن

بعضیاشون هم که سر زدم دیگه غریبه بودم بینشون!

چقدر کامنتای خوب و توپ که تایید نشده موندن

یا عمدا نگهشون داشتم واسه خودم

و چقدر و چقدر و چقدر لذت داشت خوندن اونا...


پ.ن:

اگه یه زمان خواستم برم یه نقطه دوردست واسه زندگی

یا اگه یه زمان واسه خاطر این وب تبعید یا زندانی شدم!!!

قبلش یه پرینت از کل کامنتا میگیرم ک صب تا شب بخونم.

:)))

  • حاجی ره
۲۱
بهمن

دوشنبه 30 دی1392 ساعت: 12:32 توسط:
حاجی نخندینا دی:
اما دلم برا اون پستای خاصتون تنگ شده
همونا ک ارامش داش
اروم میکرد
ی کلمش دوصفه حرف بود
همونا ک گاهی تلخیم چاشنیش بود
همونا ک ادم فک میکرد کسانی هم هستن تو دنیا ک همدردن..
حاجی بنویس
قلمتو بردار
ارامش بده
به خودت(البته شما ارومی )
ب من (منم نمیدونم...خوبم)
به همه(شایدم بقیه اروم باشن)
ممنون بخاطر بودنتون
بخاطر لبخندایی ک رو لبای بچه ها میارین
روحیه هایی ک عوض میکنین
نگاهایی ک عوض میکنین!
...
همینو همین

اینجا ی جای دیگس
یه جای جدا از دنیا
ی جای کوچیک اما پرازشادی و صمیمیت
پراز محبت و لطف
همه اینجا مث ی روحن در چن بدن
...
ی جای...
+ببخشید این روزا برگشتم ب همون روزا
ک فقط میخونمو نمیتونم کامنتی بزارم
....
هنوزم کامنت هاتونو نگه داشتم
مراقب دلمم ک دریاچه نشه
دنیای کوچیمو هنو دارم همون ک فقط مال خودم بود
شیرینم چاشنیش کردم
شادی
اینا بود اما الان همیشگیش کردم
برا مبادا هم گذاشتم کنار..

یادتونه گفتین؟
این روزها حال و روز هیچ کس خوب نیست!
همه بدجوری از زندگی دور شدن
زندگی با آرامش
سکوت و طعم خوشبختی
نمیدونم گله شما از چیه
اما همه گله مندن
به نظرم
باید واسه خودمون دنیای کوچیک و شیرینی درس کنیم
عین یه سنگر
وقتی خبری ا شادی و خوشی و چیزای خوب دیگه از اطرافمون نیست.
من که به این نتیجه رسیدم
شاید نشه دنیارو تغییر داد
اما میشه یه دنیای کوچیک واسه خودمون بسازیم


حاجی من گله ندارم
از هیچی
از هیچکی
خوبم
گاهی فقط مث شما تلخ میشم
چیزایی ک فراموش کردمو بخاطر میارمو سعی میکنم فراموش نکنم
من خوبم
دنیامو خودم میسازم..
حاج اقا؟
!
بدرود
  [خصوصی]
م م 800: النکته القشنگه!!! (نکته زیبا!)

فک میکنم اون حرفا رو یه بار دیگه 

اول به خودم و به خیلیای دیگه باید بگم...


+ مال خیلی وقت پیشه!

  • حاجی ره
۲۰
بهمن


دوازده و نیم گذشت و باز خاموشیه!!!

برمیگردیم به آغوش خانواده!

مجرد و غیر مجرد!

والا...


پ.ن:

عکس مربوطه به 

گزینه های روی میز مجردان دور از خانه و خانواده

:)))

  • حاجی ره
۲۰
بهمن


دیروز که اول هفته و روز اول کاری بود

 موسسه یه گرد و خاکی کردم

که اون سرش ناپیدا!

از همون اول صبحی به همه گیر دادم!!!

خیلیم خشن!!!

...

من: ده دقیقه دیگه جلسه اس! کاراتونو تموم کنین!!!

فلانی و فلانی و فلانی کجان؟!

اونا: حاجی نگفته بودی جلسه اس! خبر نداشتن! نیومدن!

من: ساعت ده صبحه! نباید سر کارشون بیان؟! کیا دیگه نیستن؟!

آمارشونو در آوردم و رفتم به تک تکشون زنگ زدم حسابی کرک و پرشونو کندم!!!

همه داشتن تک تک مکالمات خشن منو میشنیدن که بی خداحافظی قطع میکردم!!!

سکوت سالنو گرفته بود

صدای باد در فضای خالی میپیچید

و قلب های محققان در دهانشان میتپید!!!

:)))

گفتم همه صندلیاشونو بیارن دور من حلقه بزنن

48 دقیقه کامل سرکوفتشون زدم و منت سرشون گذاشتم!

 به خیلیاشون توپیدم و اسم بردم و اشتباهاتشونو تذکر دادم!!!

تا اینکه گفتم:

من جرئت نمیکنم خیلی نکته هارو به شماها بگم!

یه چیزی میگم کار بهتر بشه از اون طرف میزنید خراب میکنید

به بچه هه گفتن از لب پشت بوم برو عقب

اینقدر عقب عقب رفت از اون طرف افتاد!!!

...

یکی از محققان مضحک: کدوم بچه هه؟!

من: یه بچه اسکلی مثه تو!!!

همه زدن زیر خنده و جو شکست!

هیچی دیگه!

باز شدم حاجی مهربون!

:)))


+ احساس کردم که یه کم داریم درجا میزنیم

خواستم یه تکونی به بچه ها بدم

که خودشونو جمع و جور کنن!


++ همون محقق مضحک سابق الذکر میگه: 

حاجی جدیدا خیلی خوب و تخصصی حال بچه ها رو میگیری!

کلاس مدیریت میری؟!

:)))


  • حاجی ره
۲۰
بهمن

پنجشنبه 17 بهمن1392 ساعت: 1:43 توسط:
وبلاگ خیلی جالبی دارین.
ببخشید اولین بار که اومدم کمی فکر بد کردم... ولی وقتی تعداد زیادی از پست هاتون رو خوندم به اشتباهم پی بردم.
موفق باشید
یا علی
 وب سایت   ایمیل


کاش قبل از کامنت گذاشتن

کمی بیشتر پست هارو میخوندین

یا شاید کمی بیشتر فـکر میکردین

یا شاید حسن ظن به خرج میدادین

یا شاید اصلا قضــــــاوت نمیکردین


پ.ن:

اصن کاش...

  • حاجی ره
۱۹
بهمن


تا میاییم نیمه پر لیوانو ببینیم

یکی پیدا میشه که بیاد لیوانو سر بکشه!!!

حاجی ره

  • حاجی ره
۱۹
بهمن


یکی از اعضای جامعه فرهیخته مهندسین در کامنتی فرموده اند:

خیری که از مهندسی به من رسیده 

فقط این بوده که وقتی میرم تو آشپزخونه 

بابام بهم می گه: "مهندس" دو تا چای بیار بخورم جیگرم حال بیاد ...


پ.ن:

خیلی خندیدم!

همش بهش فک میکنم خنده ام میگیره!


+ بگم روایت فوق از کدوم مهندسه؟!

بگم؟!

بگم؟!

  • حاجی ره