حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۸۹ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۷
دی


بعضی اتفاقات تو زندگی

هر چند کوچیک و جزئی

یه تغییرایی بوجود میارن

گاه بزرگ و ماندگار!


منم دیگه پست طنزم نمیاد!

البته امیدوارم موقتی باشه

دوستان تذکر میدن

یادآوری میکنن

( راستش خودم متوجه نبودم تا اون که دوستی گفت!)

ولی من پست طنزم نمیاد!

چیکار کنم؟!

دوس دارم تلخ بنویسم

خیلی تلخ

تلخ تر از اسپرسوی کافه روبروی پارک ملت

که با شیرینی!!! کاکائوی 68 درصد میخوردمش تا بشه خوردش!


  • حاجی ره
۱۶
دی

و هیچکس ندانست بر او چه گذشت

و چه میگذرد...

  • حاجی ره
۱۶
دی


خسته ام رئیس

خسته ام از اینکه همه یِ راه تنهام

تنها مثلِ یِ گنجشک تویِ بارون

خسته ام از اینکه هرگز کسی رو نداشتم ...

...

بیشتر از مردمی خسته ام که همدیگه رو آزار میدن

خسته ام از همه یِ درد هایی که میشنوم و حس میکنم 

و هر روز بیشتر میشن!!!

درست مثلِ این که خرده هایِ شیشه تو سرمه

همه یِ زمانها

میتونید بفهمید؟


John Coffey

The Green Mile


پ.ن:

دیالوگ جان کافی در فیلم مسیر مسبز به رئیس زندان (تام هنکس!)

با تشکر از امیر مسیحا که این دیالوگ رو از وبشون برداشتم!


میرم یه جلسه ای...

فعلاً

  • حاجی ره
۱۳
دی
سرم داره زق زق میکنه از درد

اونوخ در کمتر از دو ساعت دو نفر از دوستان مجازی گند زدن به حالمون!

از شخص خاصی دلگیر نیستم

از این ناراحتم که بارها و بارها دوباره این رفتارها تکرار خواهند شد با این تفاوت احتمالی که کسان دیگه میان و همینارو میگن!

از اون وختاییه که دوس دارم وب رو ببندم و خلاص!

فک کنم اونوخ دیگه تمام ناراحتیا و قضاوتها و توقعات هم تموم شه!

هیشوخ هیشکی مارو نفهمید! یه کم زیاده رویه!

بعضیا هیشوخ مارو نفهمیدن و بعضیا فقط بعضی وقتا مارو فهمیدن

میدونم از گذاشتن این پست پشیمونم فردا صبح

ولی باید میزاشتمش. میرم که بخوابم...

  • حاجی ره
۱۳
دی


اینارو کجای دلم بزارم که پرخونه؟!

هر دوشون هم امشب رسیده!

اولی قضاوت خیریست...

جمعه 13 دی1392 ساعت: 20:20 توسط:
خصوصی میدم دغدغه تایید نداشته باشیدحاجی اوایل بیشتر طناز بودی ج کامنتاو ... الان انگار خیلی مراعات میکنیهرجور خودت دوسداری باش وگرنه مجبور میشی اینم ببندیابعد ماچه کنیم بی حاجی
 وب سایت   ایمیل [خصوصی]
م م 143: انی لا احزن لمثل هذا!


اما دومی...

جمعه 13 دی1392 ساعت: 19:41 توسط:
شوخی با بی احترامی فرق داره
متاسفم براتون خیلی به خودتون افتخار میکنید و فکر میکنید کارتون خیلی درسته
 وب سایت   ایمیل [خصوصی]
م م 759: البست العشقیه! (پست عاشقانه!)

پ.ن:

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد!

  • حاجی ره
۱۳
دی

خوردن:

چای آویشن با نبات و عسل

آخرین وعده آبگوشت ماهیچه ای که مادر واست گذاشته تو یخچال

پرتقال هایی که خاله ( خواهر مادر! ) از شهرستان واست فرستاده 

خوردن سوپی که از صبح بار گذاشتی تا کمی بیشتر زنده بمونی!


هیچکدوم اونقدر حالتو خوب نمیکنه که:

یه قرص استامینوفن ساده رو با یه لیوان آب

از دست "یکی" بگیری که

نگرانی رو تو چشای سبزش؟! ببینی!


پ.ن:

ما آب نمیبینیم

وگرنه عاشقانه نویس قهّاری هستیم!

باشه به وقتش!!!

هعی...


اینم عکس بچه هام:

اداهاش به من رفته ولی چشاش به خانم! (کلیک!)

این یکی رنگ چشاش مخلوطیه از رنگ چشای من و خانمم!!! (کلیک)

این یکی هم همینجور! ولی اینکه آب دهنش روونه قطعا به خانم رفته!!! (کلیک!)

ایشون هم واضح و مبرهن است که بیشتر به اوشون رفتن! (کلیک!)

  • حاجی ره
۱۳
دی


خدایا!

سه چهار روز تعطیلی داشتیم

با خودمون میگفتین: کار دو ماه رو تو همین چند روزه انجام میدیم!!!

زهی خیال باطل!

چند روز اول که خانواده مهمونمون بودن

حرفی نیست!

زائر بودن و ما هم پذیرای زائرای اولیائت!

با خودشون هم کم برکات مالی مادی جنسی و معنوی نیاوردن

که بخوام گله کنم!

ولی...

یه دو روز دیگه تهش تعطیلی مونده بود ها

اونم باس مریض میشدم؟!

(آیکون حاجی که صداشو بالا برده!!!)

...

خدای من!

من و قلب کوچکم!!!

طاقت اینو نداریم که باز پنچ روز عین آهوی عصّاری!!!

بچرخیم و بچرخیم به امید پنج شنبه و جمعه ای که خواهد آمد

و چشم و دلمان را روشن خواهد کرد!

عرض دیگه ای نیس

فقط...

هوای مارو بیشتر داشته باش!

خدا نگهدارت خدا!

  • حاجی ره
۱۳
دی


ژلوفن 400 پیش کامنتای پرلطف و محبت شما اسمارتیزه!

حاجی ره


+ من ژلوفن رو به خاطر خوشگلیش میخورم

نه اثرش!

والا...

  • حاجی ره
۱۳
دی

دیشب بعد از اینکه از محضر نت و نت دوستام مرخص شدم

شدید ترین تب و لرز زندگیمو تجربه کردم!!!

اون یخ کردن بدن و خستگیها همش مقدمه بود!

خانواده که ظهر رفته بودن

همخونه ای هم که شماله

رفقا هم دعوتمونو به آش رشته رد کردن

و رفتن یه جای چربتر!


ولی مهم اینه که:

جون سالم به در بردم

و زنده ام!

+ دیشب باخودم فکر میکردم 

اگه صبح پاشم ببینم به خاطر تب شدید همه معلومات و تحصیلاتمو فراموش کردم، 

چی میشد؟!


  • حاجی ره
۱۲
دی


این دو سه روزه نتونستم درست و حسابی بخوابم

از بس سه قلوها جیغ و ویغ کردن

و اون چهارمی (یک سال و یک ماهه!) هعی اومد

خودشون به ما مالید

و تو خواب بوس های تفی!!! کرد

و دستای کوچواوشو تو ریشای ما فرو برد!!!

از ظهر دارم گیج میزنم

خیلی سردمه!

خیلی میخوام بخوابم

ولی خواب همان و بهم ریختن ساعت خواب به مدت یک هفته همان!

واسه خودم یه شیر کاکائوی داغ درست کردم

با بیسکوئیت کاکائوی تلخ!


+ شبهای جمعه سعی میکنم حرم باشم!

امشب نتونستم

اصلا حسش نبود

رفتم مسجد

اینقدر بدنم درد میکرد که نگو!

از کت و کول افتادم

احتمال یه سرماخوردگی رو هم میدم

که برف واسمون سوغات آورده!

نماز دوم که تموم شد

سریع پاشدم به سمت خونه!

دوس داشتم سوره واقعه رو میخوندم!


پ.ن:

انشب نمیتونم کامنتارو جواب بدم!!!

خانواده از ظهر رفتن

و باز تنهایی...

به رفقا زنگ زدم بیایید آش رشته

گفتن: خودمون خونه آبجیمون آش رشته دعوتیم!

آب دهان بر این شانس!!!

والا...

  • حاجی ره