غم نمک زندگیه!
زیاد که شد، دل شوره زار میشه!
حاجی ره
فرمودند: پستها ماکسی مال شده اند!
و این شد که ما متنبه شدیم!
والا...
غم نمک زندگیه!
زیاد که شد، دل شوره زار میشه!
حاجی ره
فرمودند: پستها ماکسی مال شده اند!
و این شد که ما متنبه شدیم!
والا...
جمعه 20 دی1392 ساعت: 9:56 | توسط:فیروزه ای | ||||
حاجی انقده دوس دارم همه بچه ها یه جا جمع بشیم و شمام باشید. بعد ببینم فیس تو فیس میتونید همچین جوابایی بدید! البت که شما ماشالا کلی رو دارید بزنم به تخته. پس میتونید ببخشید اصلا من حرف خودمو خوردم ![]() سر سه سوت عقیده عادم عوض میشه | |||||
وب سایت ایمیل |
حاشا و کلا!!!
قرار وبلاگی همان
و خوردن دستبند بر دستان نازنین حاجی همان!!
این اولا!
:)))
ثانیا برخلاف اونی که به نظر میرسه
بنده عآدم
بسیار آروم،
سربه زیر
و درونگرایی هستم
و حتی خجالتی!
با غیر دوستام هم شوخی نمیکنم! و اصلا گرم نمیگیرم! (در محیط حقیقی رو عرض میکنم!)
افراد دور و برم محدود و در عین حال از بهترین ها و خاص ترین ها هستن
که الحمدلله خدا روزیم کرده!
و در محیط بیرون هم تمام سعیمو میکنم که
مجبور نشم با افراد جدید برخورد داشته باشم!
اما با دوستانم خیلی خیلی صمیمی هستم!
+ چند دفعه ای هم که با دوستان مجازی ملاقات داشتم
معمولا این سوالو پرسیدن که:
حاجی شما عصبانی هم میشین؟!
:)))
کلا آدم بیخیال و آرومی هستم
بیشتر هم ناراحت میشم تا عصبانی!
آخرین باری هم که عصبانی شدم
فک کنم همون چند سال پیش بود
که با عمویم سر اون قضیه خواستگاری دعوا کردم و صدامو بالا بردم!
(تو یه پستی مشروحشو گذاشتم واسه اونایی که پرسیدن تا حالا عصبانی شدی؟!)
هیچی دیگه!
گفتم که بدونین!
:)))
+ از معدود مواقعیه که باز توانستم
در یک حرکت قهرمانانه کامنتارو کلهم اجمعین الا واحد من المطالب الباقیه تایید کنم!
بعداً نوشت:
این پست! (کلیک)
منم!
قثط تنهایی غذا خوردن رو نیستم!
چهارشنبه 11 دی1392 ساعت: 21:33 | توسط:دوشیزه فلانی | ||||
کلا با کامنتی که توش اسم بالش باشه موشکل داری نه؟![]() | |||||
وب سایت ایمیل |
دیدم کامنتای با موضوع بالشت زیادن، تایید نکردم واسه همچون پستی!
مشکلیه؟!
چهارشنبه 11 دی1392 ساعت: 21:42 | توسط:رمیصا | ||||
اون بالشتک عروسکیتو بذار کنار.زود . من خودم بالشتک عروسکی دارم اونقدر هم واسم عزیز نیست من یکی میزنم که دلم خنک شه! دلیل هم ندارم.اصلا دلم میخواد.حرفیه!؟ ![]() ![]() | |||||
وب سایت ایمیل |
چقدر ملت خشن و دست بزن دار شدن!
دیگه باید منتظر روزگاری باشیم که عاغایون برن دادگاه شکایت کنن: خانمم دست بزن داره!
شایدم بالشت بزن داره!
:)))
چهارشنبه 11 دی1392 ساعت: 21:23 | توسط:دوشیزه فلانی | ||||
با اون بالشت خوشگله که روکشش عالی بود؟!!! اون که کامنت براش گذاشتم و تایید نشد؟!! همون که خیلی خاطر خواه پیدا کرد؟ همون که زیر سر اون حاجاقای بور خارجکی بود؟!! | |||||
وب سایت ایمیل |
خب؟!
چیکارش کنم؟!
بفرستمش واست؟!
من سه تا دارم ها!
اصن باشه جایزه شاگرد اولیت!
شنبه 7 دی1392 ساعت: 22:3 | توسط:فرزانه | ||||
اب ریخته به جوی دیگر باز نمیگردد:| برو این دام جای دگر نه ![]() +ما ک باور نمیکنیم. +حاجاغا تو خونش بالشت عروسکی داره؟! +اصن شاید حاجاغا بچه هم داره... اخیش (ایکن سو ظن ) +ولی انصافا خونه های قم از صد فرسخی معلومه!!! با اون سنگایی ک دیواراش داره ![]()
پاسخ:
اگه بدونی چقد ملت به این بالشتای ما خندیدن! اونوخت اساتید و بزرگان حوزه میان خونه ما اینا رو واسه شون میزاریم! خیلی قضیه و حاشیه داره! شاید یه وخ گفتم! + چرا نداشته باشه؟!
همه چیو که نباس تعریف کنه عادم تو وب! والا...
+ من همیشه گفته ام: قمی ها بد سلیقه ترین آدمان تو خونه سازی! افتضــــــــــــــــــــــــــــــاح!!! | |||||
وب سایت ایمیل |
شنبه 7 دی1392 ساعت: 22:7 | توسط:دوشیزه فلانی | ||||
پسره رو ول کن! اون رو بالشتی رو بچسب!!!!!!!!!!!!!!!! ![]() ![]() ![]() ![]() | |||||
وب سایت ایمیل |
کوه به کوه نمیرسه ولی بالشت به ادم میرسه!
صبر کن شما!
شنبه 7 دی1392 ساعت: 22:13 | توسط:*دخمل تنها* | ||||
حاجی قبول فقط یه سوال این بالشه کیه زیر سرش؟؟؟؟ | |||||
وب سایت ایمیل |
روم نمیشه بگم!!!
+ آیکون حاجی شرمگین از داشتن همچون بالشت ضایعی!!!
شنبه 7 دی1392 ساعت: 22:14 | توسط:مونا | ||||
چرا بدبختو این شکلی کردی حاج عاغا؟ چه لمی هم داده ..انگار خیلی بهش خوش میگذشته هاااا.. حاجی روبالشتی ـتون منو کشته ![]() ![]() ما به شما اعتماد داریم حاج عاغا.. خانوم چیه؟؟؟ نچ نچ نچ ..استغفرالله.. شوخیشم قشنگ نیست.. ![]() والا | |||||
وب سایت ایمیل |
جهت رعایت مسائل امنیتی - حفاظتی!
این خارجیا عجیب راحتن!
هیچ تعارف معارف ندارن! البته خیلی خوبه ها!
هرچند بعضی جاها دیگه...
ولی انصافا این یکی خیلی مودب و با اخلاق بود!
شنبه 7 دی1392 ساعت: 22:25 | توسط:نگین | ||||
+چرا دستش تو جیبشه؟ میخواد بگه خارجیه عایا؟؟ +اخ اخ اخ این جلد بالشتشو دوس میدارم مال شماس حاج اقا؟ عصن ادمو میبره تو ی فضای دیه والا.... | |||||
وب سایت ایمیل |
همین شکلی بود و داشت کار میکرد با لپش!
منم گفتم تکون نخور میخوام هویجوری که هستی ازت عکس بگیرم!
کلا ژست های جالبی داشت!
+ بله متاسفانه!
سرگذشت پینوکیوئه!
به صورت کاملا تصویری! از ابتدای تا انتهای داستان هم توش اومده!
شنبه 7 دی1392 ساعت: 23:26 | توسط: | ||||
حاجی هرکار کردم از اون بالشت عروسکیتون نتونستم چشم بردارم ببخشیدا ,ماله شماس آیا؟ ![]() | |||||
وب سایت ایمیل | [خصوصی] |
من شرمنده ام!
یکشنبه 8 دی1392 ساعت: 0:50 | توسط:زهره سادات | ||||
من عاشق اون پارچه ی رو بالشیش شدم!![]() در ضمن حاجی ما کجا و لو دادن شما کجا... آما آما قول ندادم که اذیت نکنم. ![]() | |||||
وب سایت ایمیل |
تقدیم میکنم!
وقتی گرهی با دست باز میشه چرا دندون؟!
چرا اذیت و آزار یه حاجاغای بی آزار؟
والا...
پ.ن:
به مادرم گفته بودم چند تا بالشت تو پر و کلفت!!! واسم بیاره
چون شبا باید زیر سرم بلند باشه تا راحت بخوابم!
(زیر سرم بلند نشده ها! موقع خواب باید زیر سرم بلند باشد!)
این شد که یه دفه که با خواهرم اینا اومدن این سه تا بالشت عروسکی پینوکیو رو واسم جهیزیه آوردن!!!
و من آه از نهادم بلند شد!
اولین کسی هم که حسابی مارو ضایع کرد همین خواهر محترمه بود!
به مادرم میگم:
ماما آخه این چیه آوردی؟!
والا ما آبرو داریم تو قم!
بزرگان و اساتید حوزه میان و میرن!
من اینو وردارم بزارم پشت سرشون؟!
خب نمیخندن بهم؟!
زشت نیس؟!
خواهر گرام هم به صورت تصویری نشون دادن که:
ببین!
اینو واست انتخاب کردیم
که همیشه پینوکیو جلو چشمت باشه
هعی با رفیقات ول نچرخی!!!
+ آیکون خواهری که با دست داره پینوکیو رو بین دوستای نابابش و گربه نره و روباه مکار نشون میده!
بدونی باید درس بخونی!!!
درس نخونی مثه این ... میشی!!!!
+ آیکون خواهری که با دست به تصویر پینوکیویی که گوشاش الاغ شده اشاره میکند!
کلا یه دور داستان پینوکیو رو واسمون بازسازی کرد!
پ.ن دو:
پست 770 کامنتاش کامل تایید نشده هنوز!
771 هم اصن تایید نشده!
این پست نیز!
ولی همه کامنتاتونو چند باره خوندم!
تا خدا چی بخواد!
ولی رفتم از 760 و اینا به بعد نیگا کردم
هرچی جا مونده بود رو پاکسازی و تایید کردم!
بازم ببخشید اینقدر دیر شد!
+ این پست به مناسبت جشن نه ربیع و آغاز امامت حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه گذاشته گردیده است!!!
پنجشنبه 19 دی1392 ساعت: 23:8 | توسط:..... | ||||
میگم حاجی یه انجمن راه بنداز خدا وکیلی غبطه می خورم به دوستات .قدرشونو بدون همه شون گلن | |||||
وب سایت ایمیل | |||||
م م 770: ما اجعل اسمه؟! (اسمشو چی بزارم؟!) |
بنده به انجمن که هیچی
به ثبت گروه و موسسه و شرکت و ... هم فکر کرده ام
از بس رفقا پایه ان!
حالا نظرات خودتونو در باب موضوع اون با ذکر نام انتخابیتان ارسال بفرمایید
شوخاً و جداً!
+ نظرات این پست بعد ها تایید و جمع بندی میشه!
پنجشنبه 19 دی1392 ساعت: 6:26 | توسط:آزی | ||||
دستت درست حاجی عجـــــــــــــــــــــب پیتزایی زدی![]() فقط کاش عکسِ بعد از پختنشو میزاشتی باحالتر بید :) | |||||
وب سایت ایمیل | |||||
م م 768: المطلوب! WANTED !خواسته شده! |
آخه اینا اجازه میدن از پیتزایی که آماده شده عکس بگیری؟!
سر خودم بی کلاه میموند!
:)))
عآدم باید زرنگ باشه!!!
اتفاقا از پیتزاهای شما هم حسابی تعریف کردم
همه باهم گفتن: مگه خوردی؟!
(این حسن ظنشون منو کشته!!!)
گفتم نه بابا عکساشو که دیدم!
خیلیم شیکو و مجلسی (به قول دوستی!)
ضمنا گفتم شما ایراد گرفتین که
دفه قبل پنیر پیتزاها کم بوده!!!
همچون عآدم فروشیم من!
+ ضمنا تسلیت مارو پذیرا باشید!
:)
دیروز عصر خوابیدم که استراحتی کنم واسه مراسم شب تولد کربلایی مهدی!
به جای یه ساعت چهار ساعتی خوابیدم!
عوضش شب عین جغد!!! تا چهار بیدار بودم تو تاریکی!
صبح هم رفتم سر کار
بدون خوردن صبحانه ای که همخونه ای شمالی باید آماده میکرد
و آماده نکرده بود!!!
(باز بگین شمالیا خوبن!)
پنج شنبه ها رئیس ازم خواسته که شیفت عصر هم بمونم!
شیفت صبح که تموم شد
گفتم تو یکی از اتاقهای موسسه واسم پتو انداختن
و گرفتم خوابیدم تا سه و نیم، شیفت عصر
بعد دوباره تا هفت و نیم کار!
اومدم خونه
دیدم همخونه ای نیست!
یه بوی پیتزایی هم میومد تو خونه
هر چی گشتم هیچی چیدا نکردم!
فهمیدم بو از دیشبه!
اصن شکست عشقی خوردم عجیب!!!
:(((
گشتم دنبال ناهاری که نوبت همخونه ای بوده و باید درس میکرده
بازم هیچی پیدا نکردم!
(باز بگین شمالیا خوبن!)
(باز بگین شمالیا خوبن!)
پ.ن:
الان منتظرم بیاد خونه
چهارتا تیکه کلفت بارش کنم
که تا یه هفته روش نشه سرشو بلند کنه!
+ باز کسی نیاد بگه که شمالیا خوبن!!!
اصن اعصاب ندارم!
یه روزه جز چایی هیچی نخوردم!
:(
کربلایی مهدی دامت افاضاته (... مخ سابق!!!) قبل از کربلا رفتنش
زحمت کشیده بود همه وسایل پیتزا رو گرفته بود
هعی زنگ و اس که امشب فردا شب
تا این که امشب جور شد:
شام تولد بیس سالگیش!
به قول متین خودش: قسمت بود همچون شبی با همچون مناسبتی!
حضرات کسری و طاها علیهم ما علیهم هم شرف حضور داشتند!
جای دوستان خالی!
+ امشب خیلی به دوستان مجازیم افتخار کردم
بیشتر از همیشه!
با حرفایی که مهدی و کسری در چایخانه!!! زدن!
پ.ن:
یکی هس که نخود تو دهنش خیس نمیخوره
تو همه کامنتا و اسها و روم ها در مورد جلسه خصوصی!!! امشب هست!
چهارشنبه 18 دی1392 ساعت: 22:48 | توسط::) | ||||
http://upcity.ir/images2/43501188196037599046.jpg http://upcity.ir/images2/85060158836274932381.jpg http://upcity.ir/images2/80240003107439556668.jpg http://upcity.ir/images2/92771927093412995648.jpg | |||||
وب سایت ایمیل | |||||
ارید صبر جمیل و جزیل! |
حتی به خودم اس دادن که:
"بعضیا میرن پارتی! دیگه حس پست گذاشتن ندارن!!!"
یعنی از کجا فهمیدن؟!
آیکون حاجی متفکر که شکش به یکی رفته!
به کسی که خائن لو دهنده را با اسم و عکس معرفی نماید
یا صاحبان ایادی ذیل را
یک وعده پیتزای توپ حاجی پز!!! تعلق میگیرد!
wanted: ... danger + vega.m110
عکس سبزیست تحفه حاجی!
http://8pic.ir/images/56534299100854338763.jpg
خدایا!
یه صبری به من عطا کن
و یه هوش و حواسی به این رفقا!!!
چهارشنبه 18 دی1392 ساعت: 0:45 | توسط: | ||||
بابا فیروزه ای ی سر برو تو وبت کشتم خودمووووووووو زوووووووود | |||||
ایمیل | [خصوصی] | ||||
م م 765: الحمی! (تب...) |
پ.ن:
خب عزیز من!
کامنتو واسه یکی دیگه دادی
اونم خصوصی!!!!
اونوخ من چیکار کنم اینو؟!
:)))
پ.ن:
اینم پست طنز!
حلّه؟!
من برم بخوابم؟!
اجازه هست؟!
دوستی در کامنتی فرمود:
اگه اونی که منتظرشی اینجارو بخونه
چی بهش میگی!
میفرماییم:
هیچی!!!
اول میگرفتم طرفو با غلاف شمشیر (چون هنوز نامحرمه!!!)
اینقدر میزدمش که به نفس نفس بیفتم
یا این که بسته به شانسش غلاف چوبی ما بشکنه!
و بعد که خوب سیاه و کبودش کردم
بهش میگفتم:
د لامصّب!
تا الان کجا بودی؟!
الان باید بیای؟!
با توام!!!
کدوم گوری بودی تا حالا؟!
حرف بزن!
و بعد دوباره بهش حمله میکردم!!!
البته خودم هم اون سه ماهی که تو گچ میگیرنش
پرستاریشو برعهده میگیرم
و صبح به صبح قهوه یا آب پرتقالشونو دستشون میدادم!
والا...
+ اینا از عوارض دیدن فیلم "جدایی نادر از سیمین"ـه!!!
دوس دارم تبدار باشه
تا پرستارش باشم!
پ.ن:
دومین عاشقانه ای که حاجی نوشت!