حساسیت شدیدی داره
واسه همین بهش میگم:
فلفل بریزم تو غذا؟!
میگه:
کم! مثه عآدم!!!
بعد هرهر به من میخنده
بعد میگه:
شوخی کردم! تو رو خدا نامردی نکن!!!
پ.ن:
حالا نوبت منه شوخی کنم...
یعنی تو صورت من سیلی بزنین
ولی وقتی میگم: چایی میخوزی؟!
نه نیارین!
+ این چندروزه شاید پونزده باری چایی درست کردم
و سیزده بارشو از ه.خ سیلی خوردم!
++ یه خاطره خیلی خوبی که از میثم واسم باقی مونده اینه که:
یه بار که با رابین و احتمالا مهدی و طاها اومده بودن
یه فلاسک دو قلوی هییتی چایی گذاشته بودم
بعد آخرای گعده
تنها کسی که هنوز پایه چایی بود میثم بود و بس
نشد یکبار بگه نع!
هعی واسه خودم و خودش چایی ریختم
ت جایی که فلاسک200 لیتریمون کم آورد
ولی میثم نع!
دمش گرم
و خدا حافظو نگهبانش
هر جای این دنیا که هست...
منتظر تاکسی ایستادم
یه نو درب و داغون به رانندگی حاجاغایی نگه میدار
سوار میشم و تشکر میکنم
توی راه از سر شمعهای ماشین میگه که روغن زده و
ماشین پرپر!!! میکنه
خودش خنده اش میگیره
موقعی که میخوام پیاده شم میگه:
حاجاغا دعا بفرمایید خدا یه ماشین خوب نصیبمون کنه
میگم: حاجاغا به شرطی که ماشین خوب هم سوار شدین بازم مارو سوار کنین!
میگه: چشم ایشالا...
پ.ن:
دوستی دارم که در شهرک خارج از شهر قم پردیسان مشهور به پرتستان زندگی میکنه
متوجه شدم هر کیو توراه میبینه سوار میکنه
حتی اگه شده تا سر خیابون یا فلکه و میدونی طرفو میرسونه
ک راحتتر ماشین گیرش بیاد
بهش میگم: جواد! خیر شدی؟!
میگه: اون اوایل که اینجا خونه گرفته بودم و ماشین نداشتم
اینقدرپیاده رفتم تا سر خیابون و میدونی که واسه قم ماشین داشته باشه
که با خدا شرط کردم اگه بهم ماشین داد
هر پیاده ای رو که دیدم تا یه جایی برسونم!
ه.خ میپرسه:
حاجی سال دیگه اینجا میمونی؟!
میگم: نه! میخوام برم! یا کلا از قم یا یه جای جدید!
میگم: تو چی؟!
میگه: منم تو فکرم برگردم!
میگم: کجا؟! برگردی حجره یا شمال؟!
میگه: میخوام برم سر خونه خودم!
میخوام ازدواج کنم!
به خانواده هم گفتم دنبال مورد باشم برام
دیگه خسته شدم!
بهم سخت میگذره...
پ.ن:
چه جلافتا!
ما رومون نمیشد جلو خانواده سریالای خانوادگی تلویزیونونگاه کنیم
والا..
صبح که رسیدم سر کار
به یکی از محققا که چند وقتیه ندیدمش با خنده میگم:
خیلی شانس آوردی
بیس سی تومن نتونستم بیشتر ازت کسر کنم!
کدوم گوری بودی؟!
میگه: حاجی پریشب عقدم بود!!! چطور بیام؟!
میگم: جدی؟! مبارکه! حالا کو شیرینیش؟!
میگه: به بچه ها دادم تموم شد!
میگم: عقدی که شیرینیش یه من نرسه میخوام صد سال سیاه مبارک نباشه! والا...
به حالت قهر دور میشدم که آبدارچی رو صدا زد و گفت:
شیرینی حاجی رو واسش ببر!
موقعی که واسه کاربرا جریمه تعیین میکردم
با خودم فکر کردم چیکار کنیم بودجه حاصله رو؟!
اولین و بهترین گزینه مورد نظر بستنی بود!
گفتم هر روز واسه شون بستنی میگیریم
هوا هم که داره گرم میشه
بهترین کاره!
والا...
:)
+ امروز یکی داشت غرغر میکرد که چقد از حقوقش کم شده
بهش گفتم:
هر موقع بستنی خوردی دیدن تو گلوت گیر کرد
بدون از حقوق خودت خریدن!
:)))
+ یکی میگف: حاجی من فک نمیکردم جدی جدی کسر کنی!
بهش میگنم: از این به بعد فکر کن!
:)))
+ یکی از متاهلا میگف: حاجی میدونی پول چند تا پوشک بچه رو از من کم کردی؟!
کلا ملاکش برا ارزش گذاری پوشکه!!!
:)))
یکی از محققا میگه:
حاجی! خوبه خدا نشدی!
میگم: اگه خدا بودم خدای سختگیری میشدم!
میگه: آره! اونوخ وضومون هم باطل میشد میگفتی یالا برو جهنم!
:)))