دیروز صبح با یکی از کاربرا همون ساعت اول جرّو بحثم شد
کارایی که بهش میسپردم رو
یا انجام نمیداد یا اونجوری که خودش میخواست انجام میداد
کارت خروج رو که زد و رفت واسه کلاس درس
رفتم به مهندس گفتم: اکانت ایشونو غیرفعال کن!
با تعجب گفت: چرا؟!
گفتم: ایشون اخراجه!
یکی دو ساعت بعد برگشت
ولی نمیتونست اکانت خودشو پیدا کنه و وارد سیستم بشه
اومد پیشم
گفتم: شما دیگه اینجا اکانت ندارین!
اخراجین!
...
پ.ن:
یاد احمد نژاد و اخراج متکی تو سنگاپور افتادم
خنده ام گرفت!
دیروز سر کار مطلبی رو مینوشتم
بعد که امضا زدم
و زیرش تاریخ زدم
دیدم چه تاریخ باحالیه:
1/2/93
+ عروسی یکی از رفقای طلبه 8/8/88 بود
تنها تاریخی که هیشکی فراموشش نمیکنه!
اینقدر شرمنده میشم وقتی دوستان قدیم یا جدید استخاره میخوان
و من با خودم عهد دارم که برای کسی استخاره نگیرم...
پ.ن:
بارها در پستها و کامنتهای مختلف اعلام کردم به دوستان
که بنده معذورم
ولیکن...
+ شرمنده تمام دوستانی که لطف داشتن
و قابل دونستن
اما جوابی نگرفتن...
دوستانی که هعی از دور میگین:
حاجی لنگش کن!
میخوام یه چشمه از کرامات خفیه خودمو به سمع و نظرتون برسونم
با توجه به چشم بصیرتی که بنده دارم
الان میتونم به یقین اوضاع و احوال تک تک دوستانی
که میفرمایند آپ کن جواب بده زود باش یالا و ... رو از غیب بگم
فقط شما بعد از هر جمله بلند و با حالت متعجب باید بگین:
آآآره!!! همینطوره!
شروع خبر از غیب حاجیتون:
شما ساعات کاریتون از امروز اونم به پیشنهاد خودتون افزایش نیافته
بگین: عه! حاجی ازکجا فهمید؟! راس میگه ها
شما عزیز دل برادر!!!
بیشتر از دو ساعت تو آشپزخونه مشغول پخت برنج و ساخت خورشت بادمجان و سرخ پیاز نبودین!
درسته؟!
( اون جمله فوق الذکر رو الان باس دوباره بگین!)
شما ظرفهای این چند روزه رو نشستین!
درسته؟!
شما اتصال و شناسایی هارد لپتون توسط ویندوز به مشکل نخورده!
درسته؟!
شما اتصال لپتون به وای فای هر چند با کابل دچار اختلال بی درمان نشده!
درسته؟!
داماد صابخونه تون سرزده نیومده خونتون!
(شعر گفتم!!!)
درسته؟
شما فردا میزبان شخص خاصی نیستین
در عین حال منزلون به همر یخته هم نیست!
بازم درسته؟!
شمابا موبایل وبتونو اداره نمیکنین
جواب کامنت نمیدین
و پست نمیزارین!
درسته؟!
:)))
رفتم پیش مهندس پروژه
تا بهش میگم حضرت
میخنده و میگه: به من گفتی حضرت؟!
گفتی حضرت؟؟؟!!!
هر کی میخواد مارو صدا کنه چهار پنج تا دری وری پشت اسممون میاره
رو میکنه به آبدارچی و یگه:
سید! حاجی به من گفت حضرت!!!
...
اینقدرخندید وچرت و پرت گفت
اصن یادم رفت باهاش چیکار داشتم!
پ.ن:
ملت کمبود محبت دارنا!
والا...