حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۳۴ مطلب با موضوع «الاصدقاءنا» ثبت شده است

۲۰
فروردين

امروز و دیروز با چند تا از محققا سر رعایت سکوت موقع کار و شوخی هاشون درگیر شدم!

مدتهاست بهشون تذکر میدم و فایده ای نداره! همه هم ناراضی ان از این وضع!

یکیشون که قهر کرد و گفت: من شیفتمو عوض میکنم و دیگه صبح نمیام!

یکی از بچه ها اومد در گوشم گفت: به درک حاجی! بهتر اصن!



سرکار یکی از دوستان نویسنده گفت:

حاجی همایش امروزو میای؟!

گفتم: آره پیامک دعوتش واسم اومده!

نزدیک خونه ما هم هس!


ظهر که تعطیل کردیم

دعوتم کرد آب میوه!

من آب سیب سفارش دادم

اون ترکیب اختراعی خودشو:

نصف اب هویج + نصف شیر موز

عووووووووق!!!


پرونده:HowGreen 41A.jpg


بعد رفتیم خونه ما

فیلم "چه سرسبز بود دره من" رو ببینیم!

کاری از برادر: جان فورد

نصفشو بیشتر ندیدم

چون سیاه سفید بود

و تراژدی!

حالمو خراب میکنه فیلمایی که در مورد کارگرای معدن و ایناس...

ولی از شخصیت کشیش خیلی خوشم اومد

مخصوصا جایی که به پسرک راوی داستان که قراره ماهها بستری باشه میگه:

"نمیدونی چقدر حسرت تو رو میخورم که میتونی اینجا بخوابی و هرچقدر میخوای کتاب بخونی!"

بعد هم یه کتاب جزیره گنج رو بهش هدیه داد!



ناهار املتی درست کردم

با پیاز سرخ کرده در روغن جیوانی و اندکی آرد!

رفیقم میگه:

سرآشپز قابلی هستی!


ساعت پنج و نیم هم رفتیم فرهنگسرای شهید آوینی

اجرای مارش و سرود ملی (گروه سرود سپاه علی بن ابی طالب قم!)

سخنرانی فرمانده سپاه فوق

بعد حاجاغای قرائتی اومد

داشت از کنار ما رد میشد که بره صف اول

یهو وایساد و به مسئول سالن با لهجه کاشونی گفت:

"کسیو از جا بلند نِکونینا!"

وقتی مطمئن شد دوباره راه افتاد!

با عصا بود!

از این بسته های محصولات فرهنگی هم دادن

واسه رفیقم کتاب "سه کاهن" در اومد

واسه من کتاب:

"دستورالعملهای فیل آبی برای ایده یابی"

خیلی خوشم اومد!

دنبال همچون کتابی بودم!


خبرگزاری فارس: تصاویر کتاب صلح بی‌غروب در نگارخانه شهید آوینی به نمایش درآمد


بعد رفتیم گالری و نمایشگاه عکس همونجا

یعنی اینجا

عکسهاش فروشی بودن

50 هزار تومان!

این دوست ما هم به عکاسی خیلی علاقه داره 

دستمو کشید و گف: حاجی تند نرو! وایسا عکسارو تحلیل کنیم!!!

ایستادیم به نقد عکسا

اولین عکسو از بهترین عکسا یه کلاغ تنها بود نوک نوک یه درخت بلند 

یاد اینجا افتادم!

هرچند دیگه اینجایی وجود نداره!

:(


چند دقیقه بعد عکاس مَردِ نمایشگاه

(عکسها از دو نفر بودن یه آقا و یه خانم!)

با یه کتاب در دست اومد پیشمون!

چهره هنری:

ریشها و موهای بلند

انگشترهای سنگین

قدبلند و کشیده

خواست در مورد آثارش توضیح بده

و معذرت خواهی هم کرد که خسته است و از یه تصادف هم جون سالم به در برده و ...

پیشنهاد کردم رو مبل بشینیم! استقبال کرد و رفت شیرینی و آب میوه هم آورد!

کتابی که بهمون معرفی کرد دلنوشته های خودش بود با همون عکسایی که خیلیاشو تو نمایشگاه دیده بودیم

کتاب نفیسی بود و قیمت پشت جلدش 25000 تومان بود، تخفیف نمایشگاه هم 20%

خیلی با هم حرف زدیم!

موقع خداحافظی دو تا از کتابا رو به اسممون امضا کرد و بهمون هدیه داد!

روز خوبی بود!


پ.ن:

به نقل از کتاب فوق:

"دورم" 

شلوغ است

گاه از دور زیباست "دورم"

شاید تو بیایی

تا بدانی من خسته ام...

  • حاجی ره
۲۰
فروردين
اینجا فرهنگسرای شهید آوینی 
بلوار جمهوری قم
همایش بسیج هنرمندان

تا چند لحظه دیگه آقای قرائتی صحبت میکنه!

پ.ن:
فارغ از پست 180 دراماتیک
  • حاجی ره
۱۹
فروردين


لطف کسری به ما زیاده

اینجا

و

آنجا


ولی نمیدونم چطور بهش بفهمونم

همه اینا قبول

ولی 

...

هیچی 

دسته جمعی 

فلکه شهید بستنی رفتن نمیشه!

پ.ن:

اگه من برنده شدم

همه رو بستنی مهمون میکنم!

58462_gholi_huge.gif

  • حاجی ره
۱۸
فروردين

حاجی هستم

یک بلاگر 

(اگه خدا قبول کنه!)


  • حاجی ره
۱۸
فروردين


دیشب نیمه های شب که دیگه داشتم از نت خارج میشدم

با کمال تعجب دیدم یکی داره از پله ها پایین میاد!

بهو در واشد و گل اومد!!!

ه.خ!!!

ماچ و بوس و بغل...

میپرسه: تنهایی؟!

میگم: آره! دو شبه!

تو چرا زود اومدی؟! ...

هیچوخ از دیدنش اینقدر خوشحال نشده نشده بودم!

هر موقع بعد از مدتها میبینمش

تازه میفهمم چقد دوسش دارم!!!

جدی!


چایی گذاشتم

و نشستیم تا سه و نیم نصفه شب به گپ و صحبت!

واسه نماز صدام زد

دوباره خوابیدیم

از خواب پا شدم دیدم ساعت دوازده و نیمه!!!!!!!!!!!!!

با زنگ موبایل پا نشده بودم!

:(

پ.ن:

تا نه و نیم بیشتر نیستم!

خود تنبیهی!

  • حاجی ره
۱۸
فروردين
چگونه نام بلوتوث گوشی خود را بصورت شکلک های مختلف قرار دهیم!

هعی...
امان از بی تجربگی!!!

ما مدتهای مدیدی واسه دوستی ( و خیلی دوستای دیگه!)
تو خیلی از پیامکا از این شکلکای آماده موبایل میفرستادیم
از جمله این:
:x
و به عقل ناقص و برداشت اشتباه خودمون معنا میکردیم
"من حرفی ندارم"
(فک میکردم اون ضربدره رو دهنش!!!)
گذشت و گذشت تا یه بار تو چت یکی گفت
و ما امتحان کردیم
دیدیم هویجور حباب قلبه که داره میره بالا!!!
دیدیم چه غلطی کردیم!
و چقدر اوشون نجابت و حسن ظن به خرج داده
که یه بار هم به روی مبارک خودش نیاورد!
به حر هال ما بسی شرمنده شدیم
چون خیلی هم رودربایستی داشتیم
و آشنای دوری بودن!
و ...

+ الان هم که محبت این آیکونه HUG در دل ما جوانه زده
و خواستیم به عنوان امضا ازش استفاده کنیم
فرمودن که: 

   فرستاده شده در ۱۸ فروردین ۹۳، ۰۰:۴۶:۴۶ برای مطلب نمایش ویرایش تعلیم الاصول المدیریه! 
حاجی hug :دی
عشقولی در میکنی با وبلاگی ها:))

و ما نیز سرچی تصویری نمودیم در گوگل عزیز
نعوذ بالله
معاذالله
نستجیر بالله
پناه بر خدا
...

پ.ن:
البته بر خلاف مورد اول مورد داشتیم که 
در هنگام چت یه بار کیبورد ما بهم ریخت
و هر چی میخواستیم فارسی بنویسیم
حرف اولو فارسی مینوشت مابقی خودکار انگلیسی میشد
حرفی هم نمونده بود و تقریبا در حال خداحافظی بودیم
اونوخ گیر کرده بودیم نمیشد خداحافظی کنیم!
آخر یه آیکون "گل" گذاشتم
که قضیه ختم بشه
که با تذکر!!! فرد مخاطب که از نسوان بودن
مواجه شدیم!
بعله!!!

+++ چت های بنده محدوده به سه نفر!
محض اطلاع!

58462_gholi_huge.gif
  • حاجی ره
۱۷
فروردين

  • حاجی ره
۱۷
فروردين

روز اول کاری:

مهندس! به اینا زنگ بزن

چار تا فحش بهشون بده

بعد بپرس چرا امروز سر کار نیومدن!!!


پشت سیستم بودم و داشتم میشنیدم چی میگه به بچه ها:

+ سلام آقای ...

چرا نیومدی سر کار؟!

حاجی خیلی عصبانیه!

گفتم بهت بگم که حواست باشه!

...

+ سلام آقای ...

تشریف نیاوردن امروز!

فردا میایین؟!

گفتم بهتون بگم که حاجی اینجا کمین کرده!

فردا قراره یه بلایی سرتون بیاره!

به حر هال مواظب باشین!

+ سلام آقای ...

...


پ.ن:

ندیدم کسی از خودم تو کارای اجرایی سختگیرتر

و مهلبون تر!!!

58462_gholi_huge.gif

  • حاجی ره
۱۷
فروردين

به شماره های ناشناس جواب نمیدم

ولی یه ساعت پیش یکی زنگ زد

از تلفن منزل اونم با پیش شماره قم

جواب دادم!

از محققای گروه عصر بود!

بغد از تبریک و تسلیت و معذرت خواهی و اینا

(خیلی بچه ماهیه! مودب در حد خیلی!!!)

اجازه میخواست بیاد گروه صبح!

گفتم: یه چند لحظه صبر کنین!

یه کم فکر کردم و گفتم: مشکلی نیس!

فقط اینکه ما به همه میگیم: هفته اول رو آزمایشی بیان

که اگه ازشون راضی بودیم بمونن!

ولی من با شناختی که از شما دارم اصلا مشکلی نیس!

و شما میتونین از فردا بیایین!

و یه نکته دیگه اینکه: اونایی که میخوان بیان گروه صبح

باید به همه بچه ها بستنی بدن

...


پ.ن:

خدایا خودت شاهدی 

که من همه این کارا رو واسه خودشون میکنم!

الهی تقبّل منا!

  • حاجی ره
۱۷
فروردين


شب قبل شروع روزای کاری

ساعت یک اینا

پیامک دادم به همه محققای پروژه:


یعنی وای به حالتون اگه فردا راس ساعت 8 پشت سیستماتون نباشین!

"رئیس"


عکس العملا جالب بود

(بغیر از اونایی که فحش دادن و بنده سانسور میکنم!)


+ مردم آزار! برو بگیر بخواب!

+ ما خدمت رئیس ارادت داریم!

+ چشم عزیزم!

و یکی:

+ سلام رئیس

بخدا من تا چند ساعت پیش بیمارستان بستری بودم

مریضم شدید!

دکتر استراحت داده

از طرفی جاده بسیار شلوغه

مجبورم دو سه روز دیگه بیام

از سوی دیگر باید ترشی و زیتون رییس رو آماده کنم

رشوه نیستا هدیه است.


پ.ن:

این مورد آخری شمالیه!

از همون شمالیایی که خیلی دوسشون دارم!!!!!!

باباشم یکی از امام جمعه های شماله!

مرخصی میخواس

گفتم: نداریم! و نمیشه! (الکی گفتم!)

گفت: حاجی مجبورم برم و فلان و بهمان و ...

با اخم بهش گفتم: رفتی دیگه نمیتونی برگردی سرکار!

بنده خدا جدی گرفت و با التماس گفت: حاجی یه کاریش بکن! من حتما باید برم!

گفتم: خب چی میتونی واسم بیاری؟!

با تعجب گفت: چی؟! از کجا؟!

گفتم: از شمال! شاید اگه منو راضی کنی بتونم واست یه کاری بکنم!

با خوشحالی گفت: حاجی یه دبه ترشی شمالی میارم واست!

گفتم: خب برو!

باورش نمیشد!

جدی برم؟! مشکلی نداره؟!  ...


پ.ن:

خدایا منو ببخش!

میدونی که مجبور بودم!

خیلی وقت بودم تو خونه ترشی نداشتیم!!!



  • حاجی ره