با مهمونم کل کل راه انداختیم حسابی
داره کم میاره
می بینم که داره شلپ و شلوپ لباشو می لیسه
نگاه منو که می بینه
میگه:
دارم چربش می کنم واسه فحش دادن!!!
با مهمونم کل کل راه انداختیم حسابی
داره کم میاره
می بینم که داره شلپ و شلوپ لباشو می لیسه
نگاه منو که می بینه
میگه:
دارم چربش می کنم واسه فحش دادن!!!
سر کلاس موقعی که استاد داره درس میده
عکسهای پیتزایی رو که دیشب پختم به بغل دستیم نشون میدم
و تند تند رد میکنم
یه عالمه عکسه در حالتهای مختلف
میگه:
از دیشب تا حالا "هیچی" نخوردم! نشونم نده!
و من...
لج میکنم!
دیشب عقد دختر صابخونه بود
از اشنایی تا عقد ده روز هم طول نکشیده
اونوقت خواستگاریای ما مینیممش شیش ماه بوده!!!
ایول
اخر شب دوماد که از رفقای قدیمیه
با یه سینی جوجه کباب و خورشت سبزی و برنج و سبزی اومد پایین
شام نداشتیم که رسید
ساعت هفت و نیم صبح جمعه زنگ خونه رو زدند
از خواب پریدم
من: بله!
او: نون خشکیه! نون خشک دارید آقا؟!
صداش لهجه عجیبی داشت
گفتم: صبر کنید الان واستون میارم
چند ماه نون خشکامون جمع شده بود
سریع پلاستیک مشکی و بزرگش رو برداشتم و بردم
در رو که باز کردم
یکی از رفقای روحانی و معمم پشت در بود!
هر چی فحش بلد بودم بهش دادم!
خیلی ضایع شدم
اگه واسه بقیه تعریف کنه بی تعارف میکشمش!
دختر صاحبخونه مون ازدواج کرد!
بدبختی دوماد هم از رفقای قدیمیه!
موهامو کوتاه کردم!
به طرف گفتم: دورشو خوب کوتاه کن
ریشامو فقط مرتب کن، کوتاه نشه!
اومدم دعای یا من ارجوه رو بخونم
(همونجایی که باید ریشو با دست چپ گرفت)
میبینم اصلا ریشی نمونده!
نامرد!
شده ته ریش!!!
حالا مجبورم چونه مو بگیرم
:(
به همخونه ابم میگم:
روز پدر مبارک باشه!!!
(بدبخت مجرده!)
میگه:
ایشالا شما هم پدر بشی!
میگم:
پدر هم نشدیم نشدیم!
حداقل همسر بشیم!!!