حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۵۰ مطلب با موضوع «مکالماتنا!» ثبت شده است

۱۷
فروردين

روز اول کاری:

مهندس! به اینا زنگ بزن

چار تا فحش بهشون بده

بعد بپرس چرا امروز سر کار نیومدن!!!


پشت سیستم بودم و داشتم میشنیدم چی میگه به بچه ها:

+ سلام آقای ...

چرا نیومدی سر کار؟!

حاجی خیلی عصبانیه!

گفتم بهت بگم که حواست باشه!

...

+ سلام آقای ...

تشریف نیاوردن امروز!

فردا میایین؟!

گفتم بهتون بگم که حاجی اینجا کمین کرده!

فردا قراره یه بلایی سرتون بیاره!

به حر هال مواظب باشین!

+ سلام آقای ...

...


پ.ن:

ندیدم کسی از خودم تو کارای اجرایی سختگیرتر

و مهلبون تر!!!

58462_gholi_huge.gif

  • حاجی ره
۱۵
فروردين

ما امشب نماز شب بخون نیستیما

حالا هعی نزار ما بخوابیم!

والا...


+ برگرفته از مناجاتهای شبانه یک حاجاغا

  • حاجی ره
۱۳
فروردين


رفیقم میگه:

امروز روز طبیعته

روزیه که مردم میرن به دامان طبیعت

و آشغالاشونو اونجا میریزن!!!

  • حاجی ره
۱۱
فروردين


با پسرخاله گرام رفتیم موتور سواری و شبگردی

هوا هم سررررررررررد!

میگم: 

بستنی بگیر!

میگه: 

خر تو این سرما بستنی بخوره تب میکنه!!!

تو بستنی میخوای؟!

  • حاجی ره
۰۵
فروردين
سر صبحانه
پسر خاله ام دیر اومد
پا شدم واسش صبحونه آوردم سر میز
میگه: حاجی! دیگه باید عروست کنن!
به خاله ام که همون موقع اومد میگم:
خاله ببین پسرت چی میگه!!!
میگه: حاجی! این دیگه بی تربیت شده!
تازه دیروز که ظرفهارو میشستی میگفت:
میخوام برم حوزه شکایت حاجی رو بکنم که ظرف میشوره و سفره رو جمع میکنه و اینا!
آبروی مارو برده!!!
منم (خاله) بهش گفتم: همه حوزویها اینجورین! شکایت چیو رو میخوای بکنی؟!

...

پریشب هم که من و پسر دائیم قرار گذاشتیم ظرفای شامو بشوریم
این پسر خاله از زیرش در رفت هیچ!
به زور آوردیمش دستاشو شستیم!
تازه میومد بهمون سرکوفت هم میزد!!!

  • حاجی ره
۰۴
فروردين
مادرم هعی میگه:
حاجی لباساتو عوض ، کن، خودتو خشک کن و ...
تو آفتاب ایستادم و میگم:
منتظرم یکی از این دخترا غرق بشه
من برم نجاتش بدم
بعد با من ازدواج کنه!

خانواده های کناریمون هم به خنده میفتن!
  • حاجی ره
۲۶
اسفند


مادرم میگه:

حاجی! چرا به فکر خونه و زندگی نیستی؟!

میگم:

میخوام یه زن خارجی بگیرم!

میگه:

غلط کردی!!!


+ من که مطمئنم خونوادم همینان

ولی دیگه چرا اینقدر گیر میدن که  چرا دیر به دیر میای خونه؟!

والا...

  • حاجی ره
۲۰
اسفند


طی درگیری قرارداد کردیم که دیگه بهم نپریم!

آروم از هم دیگه جدا شدیم و هرکی نشست سرجاش

همین موقع خانم صابخونه واسمون آش آورد

رفتیم سر سفره!

چهار تا تیکه کلفت بارش کردم

به ه.خ میگه: حال حاجیو بگیرم؟!

تو فقط یه نشونه ای از رضایت بده!

ه.خ میخنده!

میگه: خب! تمومه!

باز عین گرگ وسط سفره حمله کرد که گردن منو بگیره

منم هعی خودمو میپیچونم که نتونه رو گردنم تسلط پیدا کنه!

اینقدر به هم دیگه پیچیدیم که به همدیگه قفل شدیم!

ه.خ اومده دوتا عینکامونو از رو چشامون برداشته که نشکنن!

جقد این پسر به فکره!

تو روحش!

این عوض کمکش به منه!

آخر منو ول کرد که فرار کنه

یه لگد محکم تو کمرش زدم!

پیمان شکن خر!!!

والا...

  • حاجی ره
۲۰
اسفند

امروز سر کلاس زبان یکی از رفقا رو دعوت کردم خونمون!

میگه: حاجی شام درست و حسابی دارین؟!

من ناهارم نخوردم!

میگم: آره بیا! هیشکی از گرسنگی نمرده!

گولش زدم و آوردمش ظرفای نشسته و مونده از شنبه تا حالا رو انداختم گردنش!!!

ه.خ از خواب پا شده اومده تو آشپزخونه

میگه: حاجی این بنده خدا بعد سالی اومده اینجا!

مجبورش کردی ظرف بشوره؟!


+ الانم که ظرفا تموم شده

اومده کنار من نشسته

هر چند دقیقه یه بار مثه این وحشیاحمله میکنه

دستای دراز و لاغرشو میندازه دور گردنم و همچون فشار میده

یعنی از درد داد میزدم!

...

الان گردن من درد گرفته حسابی

دست اونم خونی شده

انگشتشم ورم کرده!

آخه واسه اینکه مجبور بشه ولم کنه

یه انگشتشو میگرفتم و بیشتر از 90 درجه برمیگردوندم!!!

والا...

  • حاجی ره
۱۸
اسفند
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • حاجی ره