حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۵۰ مطلب با موضوع «مکالماتنا!» ثبت شده است

۳۰
فروردين

دوست عزیز و خواهر گرامی که پیشنهد فرمودین:

"برید خواستگاری و همه چیز رو با دختر خانم در میون بزارید

و واسش شرح بدید..."

یادمه پارسال 

خودم تنهایی پا شدم رفتم تهران

خواستگاری دختری

به معرفی یکی از اساتید و بزرگان قم

که نسبتی هم با دختر خانوم داشتند

وقتی همه چیز رو با دختر خانونوم در میون گذاشتم

و واسشون شرح دادم

ایشان فرمودند:

من یه دختر معمولی ام

و یه زندگی معمولی میخوام

با یه مرد معمولی!

بنده نیزپس از استماع فرمایشات فوق چای خود را نوشیده

و تهران را به سمت قم ترک کردم!

صدق الله العلی العظیم

والا...

  • حاجی ره
۳۰
فروردين
میزبان سر سفره سن همه رو میپرسه
همه رنج 23 تا 29!!!
همه هم مجرد!

بعد با داد میگه:
بیشعورا
بدبختا
بی غیرتا
بی مسیولیتا
برید زن بگیرید
من 20 سالگی زن گرفتم!
  • حاجی ره
۲۹
فروردين
وضو میگرفتم
رفیقم به شوخی میگه:
نماز شکسته اس دیگه؟!
میگم: یکیش!
با خنده میگه: ظهر یا عصر؟!
میگم: بستگی داره به مرجعت!!!
میگه: مرجعم صانعیه...
میگم: ...
  • حاجی ره
۲۹
فروردين
الان بساط پهن کردیم رو چمن ها
بعد یکی از رفقای همشهری ما با خانمش و بچه نوزادی در بغل از کنارمون رد شدن
همه سرا رو انداختیم پایین تا رد شد
تا رد شد
همه یکصدا:
حاجی خاک بر سرت!!!
:(
  • حاجی ره
۲۹
فروردين
ایشون علاوه بر علوم حوزوی و اخلاق و عرفان 
طب سنتی و اسلامی هم میدونن 
و یکی از بهترین حکیمان قم هستند.

خیلی از سوالا در مورد درمان بیماری ها بود
جسمی و روحی...
سوالی که من نوشتم و جواب دادن ایشون:
در این ایام روز و ساعتی که برای حجامت مناسب باشه معرفی بفرمایید.
فرمودند:
نیمه دوم ماه به اونطرف
که ماه در اوجه
و البته قبل از 23م
پنج شنبه هم نباشه
پیش هر کسی هم نریدآدم مطمئنی باشه
تیغ و لیوان هم خودتون ببرین!

البته ائمه فرموده اند:
هرموقع احساس کردید باید حجامت کنید انجام بدید
فقط قبلش یه آیه الکرسی بخونید و صدقه بدید
  • حاجی ره
۲۹
فروردين
درس اخلاقشون در مورد آرزو بود
فرمودند:
خیلی از ماها یه چیزایی تو ذهنمون ساختیم بعد فکر میکنیم همینجورم هست
بریزید دور اینارو!
واقعیت رو پیدا کنیدو باهاش زندگی کنید
نه خیالات وآرزوهای تو ذهنتون
این آرزوها مارو زمین زده
حتی توی معنویات!
طرف تو ذهنش یه چیزی ازعرفانو معنویت ساخته
بعد هعی اونو نگاه میکنه میبینه اون که نمیتونه بشه
یا خیلی ناراحت میشه یا کلا بیخیال
...
مگه تو نماز نمیخونی
مگه خدارو قبول نداری
معنویت مگه چیه؟!
همیناست دیگه

  • حاجی ره
۲۴
فروردين


رفیق طهرانی: فیلتر شکن داری؟!

+ نه!

رفیق طهرانی: واقعا؟!

+ پس چی! فک کردی من مثه تو قانون شکن و بی تقوام؟!

رفیق طهرانی: خیلی خری!!!


پ.ن:

آخرم از ایمیل خودش یکی دانلود کرد خبیث!


بهش میگم: این لپ تاپ پاک و مقدسه!!! نری...

میگه: خفه شو!

  • حاجی ره
۲۲
فروردين

سالها قبل

موقعی که ساکن حجره بودم

عجیب زده بود به کله ام که پاشم برم یه روستایی جایی

یه کم تو طبیعت و با مردم طبیعی! زندگی کنم

(طبیعت به معنای اعم: کویر کوهستان و جنگل)

از شهر و درس و آدما و کار و تکنولوژی و ... دور بشم

از اون طرف هعی با خودم میگفتم:

خب اونوخ این همه کار و مسئولیت و وظیفه و تکلیف و اینا چی میشه!؟

اصن حق دارم همچو کاری بکنم؟!

اینقدر ذهنم درگیر این مسئله شده بود

از یه طرف رفتن از یه طرف حق چنین کاری رو داشتن

آخر رفتم پیش استادی

از دوستان و نزدیکان آقای بهجت ره

که خیلی از راهنماییها و مشورت های زندگیمو با ایشون انجام میدم

حرفهای دلمو بهش گفتم

جوابی که داد خیلی متعجبم کرد:

حاجی! منم اگه میتونستم

دلم میخواست برم یه روستایی تو جنگل زندگی کنم

که هیشکی منو نشناسه

بشم امام جماعت روستا

( رئیس دفتر یکی از مراجع قم هستن ایشون!!! و شمالی )

پ.ن: 

هر چند اون موقعها نشد که بشه

ولی این تو ذهنم موند اگه شد 

خرم آن‌ روز کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب

من به بوی سر آن زلف پریشان بروم

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

انگیزه نوشتن این پست:

اینجا و آنجا

  • حاجی ره
۱۸
فروردين

خواهرم زنگ زده

بهش میگم: یه ساعت پیش به یادت بودم!

طلبکارانه میگه:

نیم ساعت پیش؟!

واقعا که!!!

تو باید هر لحظه به یاد من باشی!!!


+ خوب شد برگشتم قم!

والا...

  • حاجی ره
۱۸
فروردين


دیشب نیمه های شب که دیگه داشتم از نت خارج میشدم

با کمال تعجب دیدم یکی داره از پله ها پایین میاد!

بهو در واشد و گل اومد!!!

ه.خ!!!

ماچ و بوس و بغل...

میپرسه: تنهایی؟!

میگم: آره! دو شبه!

تو چرا زود اومدی؟! ...

هیچوخ از دیدنش اینقدر خوشحال نشده نشده بودم!

هر موقع بعد از مدتها میبینمش

تازه میفهمم چقد دوسش دارم!!!

جدی!


چایی گذاشتم

و نشستیم تا سه و نیم نصفه شب به گپ و صحبت!

واسه نماز صدام زد

دوباره خوابیدیم

از خواب پا شدم دیدم ساعت دوازده و نیمه!!!!!!!!!!!!!

با زنگ موبایل پا نشده بودم!

:(

پ.ن:

تا نه و نیم بیشتر نیستم!

خود تنبیهی!

  • حاجی ره