پنج شیش ماه پیش با موسسه ای آشنا شدم
از طریق یه دوستی هم اطلاعاتی گرفتم در مورد کارشون
و حسابی به کار و طرحشون علاقه مند شدم
جوری که کلا مقوله ازدواجو بوسیدم و گذاشتم کنار...
تمام هدف و آینده مو متمرکز کردم رو اون موسسه
به سفارش همون دوست هم رزومه ای نوشتم برای اولین بار تو عمرم!!!
اونو واسش فرستادم که ایشون بهشون بده
ماهها گذشت و خبری نشد
آخر از ایشون پرسیدم که چه شد یار گرام؟!
گفت اگه تا حالا جواب ندادن حتما جوابشون منفیه
شماره مسئول موسسه رو داد
ما هم شاکی...
آخر معلوم شد اصن رزومه به دستشون نرسیده!!!
باز ما مستقیما رزومه رو فرستادیم
و کمین کردیم...
اما تو همین فاصله کمتر از یک ماه
باز خدا؟! مسیر زندگی مارو که تو اون موسسه خلاصه میدیدیم تغییر داد
یه حرکت کوچیک
یه حرف دوستی
یه قدم جدید
همه چیو عوض کرد...
پ.ن:
مدتها بود یه شماره ناشناس از تهران بهم زنگ میزد
منم جواب نمیدادم...
مشهد که بودم
یه بار تو حرم هویجوری بیکار نشسته بودم و در خلسه ای عیرفانی فرورفته بودیم
که باز این شمارهه زنگ زد
مام گفتیم: ببینیم چی میخواد بنده خدا!!!
خودشو کشت!!!
برداشتیم
گفت که از موسسه فلان و بهمانیم!!!
(یه نکته ای هم هست که بعدا در پست مرموزی عرض میکنم!)
اصن خشکم زد
گفت: چرا جواب نمیدی خو؟!
گفتم: من مشهدم خو! (الکی!!!)
یه صحبتایی شد و ...
دوباره روزای بعد زنگ زد و من جواب ندادم
ولی ول کن نبود که!
هعی زنگ میزد و ایمیل میداد
انگار فقط من مونده بود از تو کشته مرده های موسسه شون!
اصن سوزنشون گیر کرده بود رو ما انگار!
بازم من جواب نمیدادم
تا این که دیگه کم آوردم و باز جواب دادم
ایشونم قول یه مصاحبه رو در تهران از ما گرفتن!
همین فردا رو هم تو پاچه مون کردم
(البته چند روز پیش قول گرفتن)
حالا منم تصمیم عوض شده
روم نمیشه بهش بگم: عاغا من کلا بیخیال شما شدم!
مسیر زندگیم چرخوندم یه طرف دیگه!
فی الصیف ضیعت اللبن
دیر جواب دادی استاد...
نشد دیگه!
++ حالا باس فردا هلک و هلک تو این گرما بریم تهران مصاحبه
آخرشم بزنیم زیرش
+++ جالب اینکه قول یه اردوی 1 روزه رو هم ازم گرفت نامرد!
عاغا من منصرف شدم جون شما!
بیخیال...
:)))
پ.ن:
خواستم بگم چقدر مسیر آدم سریع و با یه اشاره انگشت کوچیکه خدا میتونه از این رو به اون رو بشه!!!