حساسیت شدیدی داره
واسه همین بهش میگم:
فلفل بریزم تو غذا؟!
میگه:
کم! مثه عآدم!!!
بعد هرهر به من میخنده
بعد میگه:
شوخی کردم! تو رو خدا نامردی نکن!!!
پ.ن:
حالا نوبت منه شوخی کنم...
چند وقت پیش پیامک دادم به استاد:
سلام استاد
کتابخونه تشریف دارین خدمت برسم؟!
یکی دو ساعت بعد جواب داد:
سلام از استانبول!
+ خبر نداشتم ترکیه اس!
پ.ن:
بعد از اومدنش هماهنگ کردم رفتم دیدنش کتابخونه
دیدم واسم یه شکلات metro سوغاتی آورده!!!
تنها فرقی هم کهبا متروهای ایرانی دهره اینه که رو ش ترکی نوشته
والا...
اونوخ این واسه من ترکیه میشه عایا؟!
یعنی تو صورت من سیلی بزنین
ولی وقتی میگم: چایی میخوزی؟!
نه نیارین!
+ این چندروزه شاید پونزده باری چایی درست کردم
و سیزده بارشو از ه.خ سیلی خوردم!
++ یه خاطره خیلی خوبی که از میثم واسم باقی مونده اینه که:
یه بار که با رابین و احتمالا مهدی و طاها اومده بودن
یه فلاسک دو قلوی هییتی چایی گذاشته بودم
بعد آخرای گعده
تنها کسی که هنوز پایه چایی بود میثم بود و بس
نشد یکبار بگه نع!
هعی واسه خودم و خودش چایی ریختم
ت جایی که فلاسک200 لیتریمون کم آورد
ولی میثم نع!
دمش گرم
و خدا حافظو نگهبانش
هر جای این دنیا که هست...
منتظر تاکسی ایستادم
یه نو درب و داغون به رانندگی حاجاغایی نگه میدار
سوار میشم و تشکر میکنم
توی راه از سر شمعهای ماشین میگه که روغن زده و
ماشین پرپر!!! میکنه
خودش خنده اش میگیره
موقعی که میخوام پیاده شم میگه:
حاجاغا دعا بفرمایید خدا یه ماشین خوب نصیبمون کنه
میگم: حاجاغا به شرطی که ماشین خوب هم سوار شدین بازم مارو سوار کنین!
میگه: چشم ایشالا...
پ.ن:
دوستی دارم که در شهرک خارج از شهر قم پردیسان مشهور به پرتستان زندگی میکنه
متوجه شدم هر کیو توراه میبینه سوار میکنه
حتی اگه شده تا سر خیابون یا فلکه و میدونی طرفو میرسونه
ک راحتتر ماشین گیرش بیاد
بهش میگم: جواد! خیر شدی؟!
میگه: اون اوایل که اینجا خونه گرفته بودم و ماشین نداشتم
اینقدرپیاده رفتم تا سر خیابون و میدونی که واسه قم ماشین داشته باشه
که با خدا شرط کردم اگه بهم ماشین داد
هر پیاده ای رو که دیدم تا یه جایی برسونم!