حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۳۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۷
فروردين

به شماره های ناشناس جواب نمیدم

ولی یه ساعت پیش یکی زنگ زد

از تلفن منزل اونم با پیش شماره قم

جواب دادم!

از محققای گروه عصر بود!

بغد از تبریک و تسلیت و معذرت خواهی و اینا

(خیلی بچه ماهیه! مودب در حد خیلی!!!)

اجازه میخواست بیاد گروه صبح!

گفتم: یه چند لحظه صبر کنین!

یه کم فکر کردم و گفتم: مشکلی نیس!

فقط اینکه ما به همه میگیم: هفته اول رو آزمایشی بیان

که اگه ازشون راضی بودیم بمونن!

ولی من با شناختی که از شما دارم اصلا مشکلی نیس!

و شما میتونین از فردا بیایین!

و یه نکته دیگه اینکه: اونایی که میخوان بیان گروه صبح

باید به همه بچه ها بستنی بدن

...


پ.ن:

خدایا خودت شاهدی 

که من همه این کارا رو واسه خودشون میکنم!

الهی تقبّل منا!

  • حاجی ره
۱۷
فروردين


شب قبل شروع روزای کاری

ساعت یک اینا

پیامک دادم به همه محققای پروژه:


یعنی وای به حالتون اگه فردا راس ساعت 8 پشت سیستماتون نباشین!

"رئیس"


عکس العملا جالب بود

(بغیر از اونایی که فحش دادن و بنده سانسور میکنم!)


+ مردم آزار! برو بگیر بخواب!

+ ما خدمت رئیس ارادت داریم!

+ چشم عزیزم!

و یکی:

+ سلام رئیس

بخدا من تا چند ساعت پیش بیمارستان بستری بودم

مریضم شدید!

دکتر استراحت داده

از طرفی جاده بسیار شلوغه

مجبورم دو سه روز دیگه بیام

از سوی دیگر باید ترشی و زیتون رییس رو آماده کنم

رشوه نیستا هدیه است.


پ.ن:

این مورد آخری شمالیه!

از همون شمالیایی که خیلی دوسشون دارم!!!!!!

باباشم یکی از امام جمعه های شماله!

مرخصی میخواس

گفتم: نداریم! و نمیشه! (الکی گفتم!)

گفت: حاجی مجبورم برم و فلان و بهمان و ...

با اخم بهش گفتم: رفتی دیگه نمیتونی برگردی سرکار!

بنده خدا جدی گرفت و با التماس گفت: حاجی یه کاریش بکن! من حتما باید برم!

گفتم: خب چی میتونی واسم بیاری؟!

با تعجب گفت: چی؟! از کجا؟!

گفتم: از شمال! شاید اگه منو راضی کنی بتونم واست یه کاری بکنم!

با خوشحالی گفت: حاجی یه دبه ترشی شمالی میارم واست!

گفتم: خب برو!

باورش نمیشد!

جدی برم؟! مشکلی نداره؟!  ...


پ.ن:

خدایا منو ببخش!

میدونی که مجبور بودم!

خیلی وقت بودم تو خونه ترشی نداشتیم!!!



  • حاجی ره
۱۶
فروردين

فرستاده شده در ۱ فروردین ۹۳، ۰۷:۲۹:۰۲ برای مطلب نمایش ویرایش م م 1032: ناقض العهد السابق! (نظرات این مطلب)

گفته بودم اسباب کشی کنید به وب جدید تا از دست شمالی های مهندس(من جمله من)راحت بشید!
سر حرفم هسدم و نمیذارم وجودم حس بشه:((
(انصافا من اینو میخواستم عایا!؟ انصافا؟!)
ولی شما هم سر حرفتون بمونید دیگه!پیرو اینکه گفتید تو وب جدید،طرفدار شمالیا میشید رو میگم(شوخو)
(ما سر حرفمون موندیم! و انشاء الله خواهیم موند! جدی!)
میدونم حرفای شما هم شوخوئه ولی یه بار (و تنها بار) بعد حرفاتون چیزی گفتید  که باعث شد بهتون بگم از بلاگفا اسباب کشی کنید تا از دست ما راحت بشید!
(دیدین که رفتم و از دستم راحت شدین!)
باعث شد درمورد وبی این حرفو بزنم که خودم به دوستای دانشگام شناسوندم!هروقت هم تو وب شما بودم،بهم تیکه مینداختن شوخی شوخی!:))
(میدونم خیلیا با لطف و معرفی شما اینجا رو میخونن! متشکرم!)
من بازم میگم که آدم بی جنبه ای نیستم(هرچند  من مطمئنم منظورمو خوب نرسوندم و بنابراین فک میکنید هسدم) ولی قبول کنید بعضی حرفا(هرچند ناخواسته گفده شده) واسه آدم سنگین تموم میشه،علی الخصوص اگه درمورد هویت و وجود و خونه آدم باشه!و اون بارم تنها بار بود!

دیگه مزاحم نمیشم
(مراحمین!)
(راستی دلیل دیگه نظر دادنم این بود که بدونید دوستای بلاگفایی با معرفتن و برخلاف گفته تون شما رو فراموش نکردن!):))

خواستید عمومیش کنید،خواستید هویجوری،خواستید هم نصف خصوصی بجوابید،نصف عمومی:))
(این کامنت بالخص جمله های آخر اون نشونه ای بر این حرفه که همیشه میخواستم بزنم:
(مخصوصا تو اون قضیه اتیش بیاری که اتفاق افتاد)
همیشه رسم بنده بر این بوده که کامنتای خیلی محبت آمیز یا خیلی تند و آتشین دوستان و دشمنان رو که خصوصی میدادن
اکران عمومی میکردم. که تمامی دوستان هم از این سبک و روش بنده مطلع بودن و هست و نداشتیم معترضی تا کنون!
البته با حذف نام فرد (جهت حفظ امانت و اینکه نقد افکار کنیم بی قصد و غرض نه نقد اشخاص) و حتی تمامی نشانه هایی که احتمال بره حدس خوانندگان به سمت کسی بره رو بنده دقت داشتم که پاک کنم!
مثل کامنت خصوصی استاد عکاس باشی که کاملا بهم ریخته شد و از نو ویراستاری شد مخصوصا در علائم نگارشی و ویرایشی چون ایشون سبک خیلی خاصی دارن در نوشتن که به راحتی قابل حدس زدن بود کامنت از ایشونه
منتها ایشون لطف کردن و به صورت خودجوش خودشونو معرفی کردن و توضیحاتی تکمیلی هم دادن در مورد کامنتشون!
ولی یادم نمیاد کسی رو لو داده باشم یا مجبور به افشا کرده باشم که بعدش بخواد بیاد نفاق بندازه!
خودش خودشو معرفی کنه و خودش ناراحت و عصبی بشه و مرتب کامنتای خصوصی آنچنانی بزاره و قهر کنه و بره!!!
بیخیال اصن
تو باغ و ویلا بودیم
رفتیم کجاها!!!
والا...)

  • حاجی ره
۱۶
فروردين


امروز استاد زبانمون از همه میپرسید که ایام عید رو کجا بودن 

و میبایس به زور!!! خارجکی میحرفیدیم!

از خودش پرسیدیم، فرمودن: 

چند روزی کیش بودیم و چند روزی ویلامون تو جاده هراز!!!

(استادمون شمالین!)

ولی این عید بدترین عیدم بوده!

دزد زده بود به ویلا و همه چیو جارو کرده بود

حتی مایع ظرفشویی و ماکارونی و ... چه برسه به اسباب و اثاثیه ویلا!

میگفت: بهم گفتن یا از این دزدگیر ها و مدار بسته ها باس بگیرم

و تازه با یکی قرار داد ببندم

و هر سال یه پولی بهش بدم که هر موقع آژیر و آلارم ویلا به صدا دراومد زود خودشو برسونه اونجا

یا اینکه یکی رو پیدا کنم بیاد اونجا بمونه و رایگان ساکن بشه مواظب ویلا هم باشه!

یه ساختمون جداگانه هم داریم که فقط باس واسش یه حموم بسازیم و اینا...


و من باز رفتم تو فکر!

خیلی دوس دارم چند وقتی رو  با خودم خلوت کنم

یه جای خلوت و خوش آب و هوا و سرسبز (= ویلا!!! - ژیلا)

سرایداری هم که کاری نداره

باغبونی هم که عشقمه



برداری همه نوشته ها و تحقیقها و کارای نیمه تمومو بریزی تو کوله

سررسید و دفتر و خودکارای کانکو

عبای چهار فصلو کاپشن پوما و پوتین آمریکایی

گوشی و مینی لپ و و اسپیکر و شارژرا

نبات و لیوان مخصوص و قهوه و نسکافه 

(نیازی به بردن چایی نیس وقتی چایی شمال هس!)


زیر درخت فرش بندازی

فلاسکو بزاری کنار دستت

ماه و ماهی رو پلی کنی

فقط بخونی و بنویسی

بخونی و بنویسی

...


+ عکس اول: سد کارون (در مسیر اهواز که بودیم!)

عکس دوم: مهمون داشتیم همه کتابا و برگه های دور و برمو ریختم رو میزم!

  • حاجی ره
۱۶
فروردين

خب دوستان!

به پایان آمد این دفتر

حکایت همچنان باقیست...

(احتمالا باز یه نفر سکته زد!!!!!!! خخخخ)


از فردا مثه یه رئیس متشخص میخوام برم سرکار

ضایعست دیروقت برم روز اول!

تازه امشب خودم بچه هارو تهدید کردم 

کسی سال جدید دیر بیاد یا ساعات کاریش کم باشه فلان و بهمان!!!

:)))))))


آهان!

اینو میخواستم بگم 

شاید

فقط شاید!!!

 کمی کم رنگ تر بشیم زین پس

مثلا چهار پست در روز بشه سه تا و نصفی!

گفتم نگران نشین!


+ دلم برای محققانم تنگ شده است!


  • حاجی ره
۱۶
فروردين


به نظرتون:

هنوزم کس دیگه ای هم تو بلاگفا مونده عایا؟!

  • حاجی ره
۱۶
فروردين

یه اتفاقای خوبی هم داره در خفا و پشت پرده میفته

که بنده به حسب اعتماد دوستان نمیتونم خیلی شفاف سازی کنم!


خب عزیز من از بلاگفا میزنی بیرون

بیا رک و راست اعلام کن دیگه!

چرا همه خصوصی میان میگن؟!

خجالت نداره که!!!

والا...


+ مهدی معروف به "لانتوری" و سنجاقک معروف به "سنجاخی" نیز

بلاگفا رو طلاق دادن (سه طلاقه ایشالا!)

و به آغوش گرم و مطمئن بلاگ انداختن خودشونو!


البته اینا موردای علنی بودن

سخن بنده با اونایی بود که آدرساشونو خصوصی میزارن!

و اعلام عمومی نمیکنن خودشونو!

والا...

زشته!

نکنین اینکارو...

دوستان گردنتون حق دارن

  • حاجی ره
۱۵
فروردين
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • حاجی ره
۱۵
فروردين


اگه تعداد پستهای یه وبلاگ نویس ارتباط مستقیمی با غمهاش داشته باشه

از من غمین تر هم هست؟!

طی 33 روز 136 پست!

میانگین روزانه 4 پست


+ و میانگین هر روز

300 بازدید کننده

2000 نمایش

و 100 کامنت

که هفته هاس نه بالاتر رفتن نه پایین تر میان!


++ غروب خورشید پشت کوههای سد کارون ( در مسیر اهواز)

  • حاجی ره
۱۵
فروردين



چرا رفتی؟! چرا؟! من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غـــــم ناشکیباست 


چرا رفتی؟! چرا؟! من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


خیالت گر چه عمری یار من بود

امیــدت گر چه در پنـدار من بود


بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز میـنای حقیقت ساغرم ده


چرا رفتی؟! چرا؟! من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


چرا رفتی؟! چرا؟! من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست

ندیدی جــــانم از غم ناشکیباست


چرا رفتی؟! چرا؟! من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


دل دیوانـــــــه را دیوانه تر کن

مرا از هر دو عالم بی خبر کن


بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز مینای حقیقت ساغـرم ده


چرا رفتی؟! چرا؟! من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم



پ.ن:

لینک آهنگ فوق از همایون شجریان


(کلیک!)

  • حاجی ره