م م 10141: املنا الخلوه!
امروز استاد زبانمون از همه میپرسید که ایام عید رو کجا بودن
و میبایس به زور!!! خارجکی میحرفیدیم!
از خودش پرسیدیم، فرمودن:
چند روزی کیش بودیم و چند روزی ویلامون تو جاده هراز!!!
(استادمون شمالین!)
ولی این عید بدترین عیدم بوده!
دزد زده بود به ویلا و همه چیو جارو کرده بود
حتی مایع ظرفشویی و ماکارونی و ... چه برسه به اسباب و اثاثیه ویلا!
میگفت: بهم گفتن یا از این دزدگیر ها و مدار بسته ها باس بگیرم
و تازه با یکی قرار داد ببندم
و هر سال یه پولی بهش بدم که هر موقع آژیر و آلارم ویلا به صدا دراومد زود خودشو برسونه اونجا
یا اینکه یکی رو پیدا کنم بیاد اونجا بمونه و رایگان ساکن بشه مواظب ویلا هم باشه!
یه ساختمون جداگانه هم داریم که فقط باس واسش یه حموم بسازیم و اینا...
و من باز رفتم تو فکر!
خیلی دوس دارم چند وقتی رو با خودم خلوت کنم
یه جای خلوت و خوش آب و هوا و سرسبز (= ویلا!!! - ژیلا)
سرایداری هم که کاری نداره
باغبونی هم که عشقمه
برداری همه نوشته ها و تحقیقها و کارای نیمه تمومو بریزی تو کوله
سررسید و دفتر و خودکارای کانکو
عبای چهار فصلو کاپشن پوما و پوتین آمریکایی
گوشی و مینی لپ و و اسپیکر و شارژرا
نبات و لیوان مخصوص و قهوه و نسکافه
(نیازی به بردن چایی نیس وقتی چایی شمال هس!)
زیر درخت فرش بندازی
فلاسکو بزاری کنار دستت
ماه و ماهی رو پلی کنی
فقط بخونی و بنویسی
بخونی و بنویسی
...
+ عکس اول: سد کارون (در مسیر اهواز که بودیم!)
عکس دوم: مهمون داشتیم همه کتابا و برگه های دور و برمو ریختم رو میزم!
- ۹۳/۰۱/۱۶