حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۰۷ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۲
مهر

یکی از رفقا طب سنتی کار کرده بود

استخر که میرفتیم

(استخر قدس، ویژه طلاب خارجی!)

مشت و مالمون میداد حسابی!!!


یکی دیگه از رفقا هم 

چنان دستهای معجزه گری داشت که بی نظیر بود (و هست!)

عجیب دستهاش انرژی مثبت داشتن!

میرفتیم تو سونا واسه ماساژ

هر چند دقیقه یه بار هم از تو حوضچه سونا آب یخ برمیداشت 

میریخت پشتت که سکته میزدی!!!


پ.ن:

اینا مال اونوقتایی بود

که تو مدرسه بودیم و حجره داشتیم

هماهنگ میکردیم همه با هم میرفتیم استخر!

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

والا...

  • حاجی ره
۱۲
مهر

پست های این وبلاگ هم از پونصد گذشت...


پ.ن:

کی فکرشو میکرد؟؟؟

  • حاجی ره
۱۲
مهر

یه حرکتی هست سمت چپ و راست کمرو رگ میگیرن

(این حرکتو خیلی خوب بلدم!)

بعد تا بالای شونه ها میان

خیلی از این حرکت خوشم میاد

دقیقا این حسو داره که یه دشنه تیز رو فرو کنن زیر پوستت

بعد آروم و با احساس پوستت رو بشکافن و بیان تا بالا

...

ما که به آرزوم رسیدیم ....!!!!

کلیک بفرمایید!

  • حاجی ره
۱۲
مهر

عاغا این رفیق ما

همینجور داره به ما  حال میده

صبح بعد از نماز نشستیم به خوندن و نوشتن و اینا...

بعد چند ساعتی کار، یه ساعتی خوابیدیم

بیدار که شدیم همینجور تو دلمون داشتیم با خدا راز و نیاز میکردیم 

که: "خدایا! میشه یه نیم ساعت دیگه اضافه بر سازمان بخوابیم و اینا..."

یهو گفت:

حاجی میخوام یه ماساژت بدم حال کنی!

یعنی همونجا رو تشکمون یه غلط زدیم 

و به رو خوابیدیم به نشانه رضایت!

چند دقیقه که گذشت

هر چی به خودمون فشار آوردیم بروز ندیم نشد!!!

شروع کردیم کوبیدن ساق پامون به زمین!

یه لگد هم به کمر طرف زدیم!

طرف هم میخندید!

رسید به پا و گفت: حاجی رگو بگیرم؟

راستش ماساژ کمر زیاد گرفتم اما پا رو تجربه نداشتم

والا اصن ما نمیدونستیم پا هم رگ داره

از رو سادگی گفتیم: عآره!

عاغا شروع کرد از کنار قوزک پا رگو گرفتن و ...

یعنی نفسم بند اومد

انگشتمو گاز گرفتم

دیدم افاقه نمی کنه

دیگه شروع کردم داد زدن!

البته بدون اینکه حرکتی کنم

طرف هم هعی میخندید و ریلکس به کارش ادامه میداد نامرد!!!


پ.ن:

من حاجی هفت سال دارم!

(یعنی جووون شدم ها!)



  • حاجی ره
۱۱
مهر


روی فی کتاب التاریخ قم:

مورد داشتیم سه تا طلبه نتونستن یه مرغ سوراخی!!!! رو تموم کنن!


پ.ن:

بعد میگن آخوندا مفت خورن!!!

والا...


  • حاجی ره
۱۱
مهر

بعد از شیفت کاری امروز صبح

رفقا دعوت کردن دیزی!!!

رفتیم یکی از بهترین و کثیفترین دیزی های قم!!!

تو کوچه ای که مسجد آیه الله جوادی آملیه!

بعد رفتیم خونه رفقا یه چرتی و استراحتی

بعد دوباره شیفت کاری عصر تا شب


پ.ن:

همون طرفی که دیشب واسمون یه چی توز خانواده گرفت اومد

امشب یه موغ سوخاری درسته گرفته اومده!!!

شیرینی که نه! شام عروسیش!

  • حاجی ره
۱۱
مهر

شبهای جمعه دو گروه آزادن: مرده ها! مجردها!


پ.ن:

با تشکر از کاچی که ایده این حدیث از ایشون سرقت شد!

  • حاجی ره
۱۰
مهر

عاغا الان یکی از رفقا بهم پیامک داد که: هماهنگی شب بیام؟!

چندتایی پیامک بی تربیتی رد و بدل شد و بله رو گفتیم!

البته اضافه کردیم که سر راه پفک نمکی بخره!

یکی دیگه از رفقا هم به همخونه ای گرام زنگ زده که: میشه شب بیام اونجا؟!

(گفته بودم اینجا کاروانسراست؟!)

همخونه ای مشورت میگیره!!

موافقت خودمونو اعلام میکنیم!

طرف میپرسه: چی بگیرم واستون؟!

یه کم تعارفات رد و بدل میشه و ...

همخونه ای ازم میپرسه: حاجی میگه چی بگیرم!

میگم: پفک نمکی!

میگه: حاجی میگه پفک!

تاکید میکنم: بگو پفک نمکی!!!

میگه: پفک نمکی باشه!

گوشی رو که قطع میکنه

با خودش میگه: پفک چیه؟!

مارو بگو خر تو شدیم!!!!!!

حداقل میگفتیم آبمیوه ای چیزی!

پفک!!!!


پ.ن:

حالا بیا تو کامنتا بگو داریم خونوادگی پفک میخوریم!!!

حال کردید؟

هنوز نیم ساعت نشده که خدا آرزوی دل شکسته مارو برآورده کرد!

باز به کرامات ما شک کنید!!!!

والا...

  • حاجی ره
۱۰
مهر
لوکیشن: داخلی / عصر / کلاس زبان


استاد یکی از بچه ها رو صدا زد

قرار شد یه متن کوتاهی رو از خودش تعریف کنه (خارجکی!)

تموم  که شد

استاد ازش سوال کرد در مورد شعرای ایران و ...

حرف رسید به فردوسی و شاهنامه

استاد پرسید: اسم اسب رستم چی بود؟!

عاغا ما آروم از ته کلاس گفتیم: ذوالجناح!!!

یعنی کلاس ترکید!!!


  • حاجی ره
۱۰
مهر

یه مدت دست و از تهدید و ارعاب ورداشتیم

دیگه هیشکی آدرس وبشو نمیزاره!!!


پ.ن:

اینکارارو بکنید

وقتی این کامنتدونی رو بستم 

اونوقت حساب کار دستتون میاد!!!

والا...

  • حاجی ره