
دروغ چرا؟؟؟!!!
دو روزه به وب دوستان سر نزدم!
پ.ن:
باید اضافه کاری کنم!
والا...
قلتُ:
فقط ما رو از خدا میترسونید. تنها هنرتون همینه!
اقولُ:
اتفاقا کسی که که از خدا ترسید دیگه همه چیزش درسته!
دیگه میشه "انسان"
همه مشکلات بشر اینه که از خدا نمیترسه!
راستش یا ما این هنرو نداریم
یا شماها خیلی پوستتون کلفت شده!
ما اگه میتونستیم شما و خودمونو از خدا بترسونیم
دیگه کاری نداشتیم که
میشستیم تو خونه به فیلم دیدن!!!
والا...
پ.ن:
دوساله میخوام فیلم پروفشنال رو دوباره ببینم وقت نمیکنم
بیایید و آدم باشید یه مدت از خدا بترسید
من فرصت کنم این فیلمو ببینم
بعد هرکار خواستید بکنید.
بازم والا...
مربای پرتقال خریدم
تبصره یک:
خودم که معمولا هیچ وقت کره مربا نمیخورم! واسه همخونه ای گرام! گرفتم!!!
تبصره دو:
من هر چی بگیرم ترکیباتش رو میخونم حتما!!!
تبصره سه:
فقط یه خبطی کردم همونجا تو مغازه نخوندم!
نتیجه:
مربای پرتقال نیست! پوست پرتقاله!!!!
(آیکون حاجی در حال سینه زدن!)
سوال یک:
مربای پرتقال (بالذات و باصله البرتقال!) اصن داریم؟!
سوال دو (با گرایش فلسفه):
واسه خیلی از اونایی که ازدواج میکنن، همین حس پیدا میشه؟!
(نیّت پرتقاله اما...)
یکی از آهنگهای مورد علاقه ام:
ببینید و بشنوید!!!
بخوایم خیلی حال کنیم
دو (و گاهی سه تا!!!) گوشی رو هماهنگ میکنیم
و همه با هم پلی میکنیم
دقیقا میشه کنسرت!!!
ترجیحا هم یکیشو نزدیک خودمون میذاریم و یکی رو دورتر
نکته مهم فقط تو پلی کردن همزمانه
که دو حنجره نشه خدای نکرده!!!
یه کم تلاش و کار گروهی میخواد
همین!
پ.ن:
این ترفند واسه آهنگ های خاک بر سری به کار نبرید
که راضی نیسّم به خدا!!!!
روحانیت تاثیر گذار قبول!
مردم چشمشون به روحانتیه قبول!
اما کی گفته که مردم میتونن خطا کنن
اما اصلا نباید خطایی از روحانیا سر بزنه؟!
اصن مگه ممکنه؟!
انسان ممکن الخطاست!
(انسان جایز الخطا نیست! بر خلاف مشهور)
این مردمند که باید حیثیت شخصی و روحانی یک "فرد روحانی" رو از هم جدا کنند!
من قبل از اخوند بودنم
یه انسانم !
یه جوونم!!
یه دانشجوم!!!
در آخر یه حیثیت روحانی هم دارم!
که البته بر باقی حیثیات من میچربه!!!
اگه جوونی میکنم
اگه اشتباهی میکنم
خطایی ازم سر میزنه
گناهی مرتکب میشم
و خیلی چیزای دیگه!
به حساب روحانیتم نیست!!!
مردم باید یاد بگیرن حیثیت های مختلف رو از هم جدا کنند!
والا...
عاغا اینقدر بستنی لیوانی دشت بهشت خوشمزه بود
یه غلظت خیلی خیلی خاص و دلچسبی داشت که نگو!!!
من که مخلوط (سنتی و فالوده) سفارش داده بودم
تا رفیق یزدی سرشو میچرخوند
یه قاشق گنده ازش برمیداشتم!!!
نامرد آخر فهمید و گفت:
حاجی! کصافط!!! تا من سرمو بر میگردونم تو از این ورمیداری!!!؟؟؟
چقد بعضی این طلبه ها بی ادبن! درس اخلاق نمیرن دیگه! میشن این!
والا...
قول داده بودیم از خوردنی دیگه حرفی نباشه
اما بعضیا نمیذارن!
(صد بار اگر توبه شکستی بازآ)
و اما حقیقت ماجرا...
عاغا یکی رفته بود یه بستنی ناقابل خورده بود
کامنت داده بود
و خلاصه فرو کرده بود تو چش و چار ما!
قربون خدا بشم
همون شب یکی از رفقا (رفیق یزدی)
گفت: حاجی موتور دارم برین فلکه بستنی؟
ما هم در هوا جسته و این نعمت الهی را در هوا قاپیدیم
نشون به اون نشون که "دشت بهشت" خیلی شلوغ بود!!!
بستنی لیوانی + سنتی و فالوده شیرازی!!!
نفس کش!!!
دیگه به زور یه کم شام خوردم!!!
پ.ن:
اینم از باب اتمام حجت:
دیشب رفقار و مهمون کردم "فطائر"
اغذیه بیرون بر لبنانی ها تو دور شهر
رفتیم فلکه رسالت به رقص و پایکوبی
(البته نه با این شدت!!!)
سفارشات:
زعتر ساده (زیره سبز عربی!!!!!!!!)
لحم بطاط!!!!!!!!!
جبن مخصوص!!!!!!!!!!
قارچ سوخاری!!!!!
نوشابه زمزم!!!!!
مخاطب خاص:
میدونم الان خیلی پشیمونی! میدونم!
یه پسرخاله لامصّبی دارم (لامذهب)
غیر از اونی که چند باری ذکر خیرش رفته
یه دفعه اومده بود خونه مون
هعی به شوخی و جدی میگفت:
تقبّل الله!
مساکم الله بالخیر!
...
بعد گفت: حاجی درست گفتم؟!
گفتمش:
والا ما خودمون که اخوندیم از این چیزا نمیگیم که تو میگی!!!
پ.ن:
این دو سه تا پست های آخری (342 ، 343 ، 345 )
صرفا واسه این بود که:
"یه تصور واقعی تری نسبت به مکالمات و محاورات طلبگی داشته باشید"
ما که از مریخ نیومدیم!
والا...
یه قرص خوردم و شام!
سرم خوب شده!
به رفیقم میگم: پاشو درس بخونیم!!!
تازه او دل دردش شروع شده
کلا معده خیلی ضعیفی داره
دو روزه داره به ما سرکوفت میزنه
که بخاطر عدسی دو روز پیش تو تا الان دل دردم!!!
باز تا شام خورد دل درد شده!
رو زمین خوابیده و از درد پهلو به پهلو میشه!!!
آخ و ناله میکنه و هعی میغلطه!
میگم:
نکنه بارداری؟!
میخنده و دردش بیشتر میشه!!!
میگه:
آخ! لگد زد!!!
حاجی برو آب گرم آماده کن!!!
خودش از خنده و درد دیگه نفسش میبره!