هنوز صندوقها باز نشده!
اونوخ هی پیامک میاد:
آخرین نتایج سرشماری!!! فلان شد! بهمان شد!
پ.ن: برو از خدا شرم کن!
هنوز صندوقها باز نشده!
اونوخ هی پیامک میاد:
آخرین نتایج سرشماری!!! فلان شد! بهمان شد!
پ.ن: برو از خدا شرم کن!
یعنی دنیا به این بزرگی رئیس جمهوری لشتر از برلوس کونی به خودش ندیده بود بخدا!
یعنی خدا کنه روحانی رای بیاره
یه بار هم شده ما بریزیم تو خیابون سطل آشغال آتیش بزنیم
ببینیم چه حالی داره!
والا!!!
دوستی تهرانی پیامک داده:
به کی رای دادی حاجی؟!
میگم:
ایکس!
تو چی؟
میگه:
ایگرگ!!!
هیچ عاقلی رو ندیدم که به ایکس رای بده!!!
میگم:
ولی من دیدم که همه ...ها به ایگرگ رای میدن!
پ.ن:
فحش در مقابل فحش!!!
رفتم گذر خان!!
بازار سنتی عربها کنار حرم!
یه زیرزمین 2 در 3 متر داره با نام چای ابو رضا!
طرف یه عراقی تنومنده
که چای عراقی میفروشه
مغازش از مشتری خالی نمیشه!!!
رفتم پایین
نشستم رو چهار پایه ای
که یه جوون عرب برام خالی کرد
ابورضا که فهمید ایرانی ام
با لهجه غلیظ غربی پرسید:
چااااای کم رنگگگگ یا پرررنگگگگ!
گفتم:
پررنگ!
کم رنگ میخواستم که اینجا نمیومدم!
میخوررری!؟؟؟
آره!
استکانای کوچکیک و بامزه شیشه ای!
یه قاشق بزرگ شکر
چای یک سره
قییییییییییییر!!!
...
آدم نشئه میشه
والا!
هر روز زنگ استراحت یه لیوان بزرگ چایی میگیرم
واسه خودم!!!
و یه لیوان کوچیک دیگه که اشانتیونه
واسه یه بدبخت معتاد دیگه!!!
حالا شانس هر کی باشه!
چند روز پیش باز چای گرفتم
و چای کوچیکه رو دادم به یکی از رفقا
گذاشت رو صندلیش و رفت بیرون
یکی دیگه از بچه ها هم
که گاهی این چاییه رو به اون میدادم
دید چای اضافه کنارمه
اومد با خوشحالی برش داشت
و ازم قند هم گرفت
و شروع کرد به خوردن
با هم صحبت هم میکردیم
چند دقیقه ای گذشت
که صاحاب اصلیش اومد
دید جاتره و بچه نیست!!!
گفت:
پس چایی من کو!؟؟
طرفو نشونش دادم!
رنگ از رخش پرید بیچاره!
چشاش چهارتاش شد
و با تعجب گفت:
تو چرا هیچی نگفتی؟!
من فک کردم واسه من گرفتی!
به ایوان بزرگ چاییم
که هنوز نخورده بودنش اشاره کردم
و گفتم:
انا رب هذا الشای!
و لهذا الشای ربٌ ان شاء یحفظه و یمنعه!!!
پ.ن:
هر کدوم از نامزدها رای بیاوردند
مطمئن باشید تقلب شده
و مردم باید بریزن تو خیابونا!!!
الخیر فی ما وقع!!
پ.ن:
اگه بهش معتقد باشی
دیگه هیچی بهمت نمیریزه
دیگه از چیزی ناراحت نیستی
دیگه پشیمون نمیشی که چرا...
...
عالم ربانی که نجف آباد بود
(واسه فردا ناهار خودشو تلپ کرد نامرد)
...
به رفقای مایه دار هم که از مشهد برگشته اند
و عملیات زعفران 2 مارو با شکست مواجه کردن
هر چی زنگ زدیم جواب ندادن!
احتمالا رفتن تهران!!!
...
به یه رفیق اصفهانی زنگ زدیم
پیامک داد:
شرمنده! دستم بنده!
...
رفقای متاهل هم که افسارشون دست خودشون نیست!
...
یکی از رفقای فراری از تهران یه پیامکی واسم فرستاد
که اسم منو توش گنجونده بود
" هوای چشم منو تو، چقدر بارانی است"
" و باغ، تشنه یک اتفاق "روحانی" است"
جواب دادم:
رضا! آبگوشت پختم توپ!!!
ولی هیچ خری نیست که بیاد بخوره!
جات خالیه انصافا!!!