که سطح یک رو با هم گذروندیم = 6 سال!!!
مارو دید که که تو برف نشستیم و آتیشمون هم داره دود میکنه و میلرزیم!!!
گفت که هم حجره ایش دنبال کارهای ازدواجشه و خیلی وقته حجره پیداش نمیشه
جل و پلاسمونو جمع کردیم و رفتیم تو حجره دوس داشتنی و گرمی
که خاطرات گذشته رو واسمون زنده میکرد
شام گرمی هم بهمون داد: عدسی!
اتفاقا یکی از محققای زیر دستم هم تو اون مدرسه بود
رئیسشو که دید احترام نظامی گذاشتو رفت با یه بشقاب پر از پرتقال برگشت
محقق به اون میگن!!!
و رییس به من!!!
والا...
:)))