حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۴
بهمن

جمعه 11 بهمن1392 ساعت: 21:32 توسط:
تا بوده همین بوده
همیشه آخرش خیلی با اونی فرق می کنه که اولش فکر می کردی باشه
خیلی فرق کردینـــ حاجیدیگه شور و شوق سابق رو ندارین
دیگه نشونی از اون حاجی که میشد خیلی چیزها رو درش پیدا کرد ندارین
دیگه اینجا روحمو خیلی خسته می کنه خسته از شرایط موجود... 
از یه پستی به بعد هر وقت اومدم اینجا
یه حس گنگ یه حس بد و مرموز که هرگز دوست نداشتم بهم دست داده از همون پست می شد این اتفاقات رو پیش بینی کرد
کاش همون حاجی سابق بودین ... کاشمن به از یه جایی به بعد خیلی اعتقاد دارم 
من اینجا الان درست تو اون نقطه بحرانی از یه جایی به بعد قرار گرفتم که از یه جایی به بعد دیگه حرفی برای گفتن نداری و ساکت بودن رو به خیلی حرفها ترجیح میدی 

+ ربطی به پست و هیچ چیز دیگه نداشت تو دلم بود خواستم بگم تا نرفتین با معذرت
   ایمیل [خصوصی]

یکشنبه 13 بهمن1392 ساعت: 21:40 توسط:
حاجی همیشه آدمارو به خاطر لبخندی که رو لبم آوردن
و احساس خوبی که بهم دادن
دردی که از دلم کم کردن
انرژی که بهم دادن دوست داشتم
و شمارو ویژه تر
چون یکی از آدمای بی بهونه ای بودید که بی بهونه لایق دوست داشتن و احترامید
نه برای من برای همه اونایی که وقت میذارن و میان اینجا و...
ولی چرا همین آدم بی بهونه
بد شده
تلخ شده
و غیر قابل فهم
و غیر قابل درک
و غیر قابل تحمل 
و غیر قابل...

کاش بعد فیلتر شدن پیداتون نمی شد تا همیشه تو ذهنم همون حاجی شیرین و قابل فهم و قابل تحمل و... می بودید
این خزعبلاتو فقط واسه دل خودم نوشتم تا همین چند وقت پیش روزی هزار بار میومدم اینجا و هر هزار بارش برای نوشته های تکراریتون لبخند می زدم
همیشه بهتون غبطه می خوردم چون تمامِ تمامِ اون چیزی بودید که من آرزو داشتم باشم و نبودم اما الان هر بار که میام اینجا فقط میتونم یه پوزخند تلخ بزنم حتی برای پست های جدیدتون
کاش میشد که حاجی قبل باشید و اینجا همون وبلاگ نامبر وان و دوست داشتنی من...
میگن آخه یه روز یه بابایی نشسته بود لب دریا و با یه قاشق ماست میریخت توی دریا بهش گفتن چی کار میکنی؟ گفت میخوام دوغ درست کنم کفتن عقلت ازدست دادی اینجوری که نمیشه! گفت : منم می دونم نمیشه اما اگه بشه چی میشه؟ الان قضیه همونه منم میدونم نمیشه اما اگه بشه چی میشه
+چند ساعت بیشتر اینجا چرخ زدم این حرفا تنها چیزایی بود که به ذهنم رسید برای پستهای جدیدتون
 وب سایت   ایمیل [خصوصی]
  • حاجی ره
۱۳
بهمن

امشب مهمون دارم!

الان تو راهه!

شام هم نخورده طفلک!

:)))

پ.ن:

برم خونه رو جارو برقی بزنم!

شام درست کنم!

خونه رو مرتب کنم!

یاحق!


+ من عادت دارم وقتی نذری میکنم

منتظر تحققش نمیشم!

قبل از هر اتفاقی (شدن یا نشدنش!) نذرمو ادا میکنم!

مثه امشب!

:)


  • حاجی ره
۱۳
بهمن
بشمار دوازده!


امروز چهل دقیقه ای دیر رسیدم سر کلاس

همون لحظه ورود استاد میگه: 

حاجی بی زحمت برو تو دفتر موبایل منو از رو میز بیار!

کلیدو ازش گرفتم و رفتم

درو که باز کردم دیدم فلاسک چایی داره چشمک میزنه!

نشستم یه چایی واسه خودم ریختم

و با آرامش کامل خوردم!

کلید و موبایل و شارژرشو به استاد تحویل میدم!

میگه: حاجی دیر کردی!

میگم: هویجوری استاد!!!

والا...

:)))


پ.ن:

تنها چیزی که شیطان میتونه منو باهاش فریب بده، چائیه!

حاجی ره!

  • حاجی ره
۱۳
بهمن
بشمار یازده!


امروز داشتم تو سالن مطالعه قفسه مجلاتو نگاه میکردم

مجله "سفر" رو دیدم

مقاله ای داشت 

در مورد خانم توریستی به نام لوئیز پرایس

 که با موتور تریل!!!

ایرانو گشته!

عجب موتور توپی داشت!!!

...


+ هیچی دیگه!

سریع مجله رو گذاشتم سرجاش

و رفتم نمازمو بخونم!

دیدم چند دقیقه دیگه ادامه بدم

همه حوزه و درس و کار و تحقیق و زبان و موسسه و پروژه و... رو ول میکنم 

میرم پی عشقم ایرانگردی!!!

والا...


پ.ن:

خوندن چنین مجلات و مطالبی واسه من سمّه

و حرمت شرعی داره!!!

  • حاجی ره
۱۳
بهمن
بشمار ده!


هر موقع برف میبینم

عجیب هوس خرید دوربین میکنم!

هعی شیطونه میاد بهم میگه:

 حاجی پاشو برو بهرنگ یه دوربین بخر!

پاشو!!!

ولی از اونجا که من آدم باتقوا و خدا ترسی هستم

به حرف شیطون گوش نمیدم

تا همه برفا آب بشه 

و هوس دوربین خریدن ما هم تموم!


پ.ن:

بهرنگ یه مغازه فروش لوازم عکاسی تو صفائیه قمه

تا حالا چهار پنج تایی دوربین واسه خودم و رفقا و فامیل ازش خریدم!


+ عکس دوربین مرحومم!!!

فروختمش!

:(

  • حاجی ره
۱۳
بهمن

بشمار نه!



تو فکر ادامه مطلبهای رمزدارم!


تا دوست از آشنا

و آشنا از غریبه

و غریبه از دشمن

بازشناخته شوند!!!!


پ.ن:

هر موقع عملیش کردم

خودم میام به اون 20 نفری که "دوست" مینامشان

تقدیم میکنم!

  • حاجی ره
۱۳
بهمن
بشمار هشت!

 


دارم فک میکنم

چند وخت دیگه که کسری برگرده

چطور روش میشه تو چشامون نگا کنه!


+ البته مشکل اونه!

حتما واسش راه حلی هم داره!


پ.ن:

عکس تقدیم به کسری!

  • حاجی ره
۱۳
بهمن
بشمار هفت!


هر موقع غمین نوشتیم

دوستان دو دسته شدن:

یه عده گفتن: ننویس!

یه عده گفتن: چرا؟!

  • حاجی ره
۱۳
بهمن
بشمار شیش!


میگه: حاجی ببخشین ازش کمه!

دو تا ازش ورداشتم 

دادم راننده تاکسی!!!


+ یعنی معرفت چیلیک چیلیک از این بشر میچکه!

  • حاجی ره
۱۳
بهمن


بشمار پنج!


بهش میگم:

مهدی من حس و حال غمین نوشتنم خیلی زیاده!

پستای غمین رو هم واسه خودم مینویسم

اما پستای طنزو واسه دوستان و رفقا!

  • حاجی ره