
شب قبل شروع روزای کاری
ساعت یک اینا
پیامک دادم به همه محققای پروژه:
یعنی وای به حالتون اگه فردا راس ساعت 8 پشت سیستماتون نباشین!
"رئیس"
عکس العملا جالب بود
(بغیر از اونایی که فحش دادن و بنده سانسور میکنم!)
+ مردم آزار! برو بگیر بخواب!
+ ما خدمت رئیس ارادت داریم!
+ چشم عزیزم!
و یکی:
+ سلام رئیس
بخدا من تا چند ساعت پیش بیمارستان بستری بودم
مریضم شدید!
دکتر استراحت داده
از طرفی جاده بسیار شلوغه
مجبورم دو سه روز دیگه بیام
از سوی دیگر باید ترشی و زیتون رییس رو آماده کنم
رشوه نیستا هدیه است.
پ.ن:
این مورد آخری شمالیه!
از همون شمالیایی که خیلی دوسشون دارم!!!!!!
باباشم یکی از امام جمعه های شماله!
مرخصی میخواس
گفتم: نداریم! و نمیشه! (الکی گفتم!)
گفت: حاجی مجبورم برم و فلان و بهمان و ...
با اخم بهش گفتم: رفتی دیگه نمیتونی برگردی سرکار!
بنده خدا جدی گرفت و با التماس گفت: حاجی یه کاریش بکن! من حتما باید برم!
گفتم: خب چی میتونی واسم بیاری؟!
با تعجب گفت: چی؟! از کجا؟!
گفتم: از شمال! شاید اگه منو راضی کنی بتونم واست یه کاری بکنم!
با خوشحالی گفت: حاجی یه دبه ترشی شمالی میارم واست!
گفتم: خب برو!
باورش نمیشد!
جدی برم؟! مشکلی نداره؟! ...
پ.ن:
خدایا منو ببخش!
میدونی که مجبور بودم!
خیلی وقت بودم تو خونه ترشی نداشتیم!!!