حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۳۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۹
تیر
فرمودند تا بعد عید فطر خبری نیست
ما هم عرض کردیم برمیگردیم قم, دنبال کار و زندگی سابقمون
  • حاجی ره
۱۹
تیر
حاجت شبهای قدر ما که زیرابش خورده شد گویا

+ بلکه دعاهامون در حق دوستان مجازی یه اثری داشته باشه
والا...
  • حاجی ره
۱۷
تیر
میگه: اینقدر مهر برندار این طرف اون طرف بزار
همه طاقچه هارو کردی پر مهر
میگم: هرچه مهر بیشتر ثوابش بیشتر
:-)))
میگه: حاجی اذیت نکن, کی میخوای اینو یاد بگیری
میگم: هرموقع زن گرفتم یاد میگیرم
B-)
میگه: هیچوقت یاد نمیگیری...

+ فک کنم منظورش این بود که هیچ وقت زن نمیگیری
T_T
  • حاجی ره
۱۷
تیر
بابام لباس مشکی یقه شیخی منو پوشیده...
بی لباس مشکی میرم هییت
  • حاجی ره
۱۷
تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • حاجی ره
۱۳
تیر
سالها پیش استادی میفرمود
ازدواج کنید تا بدونید اون چیزی که دنبالشین و انقد واسش له له میزنید ازدواج نیس
خداس
ولی باید به عشق زمینی برسید سیراب بشید
تا بفهمید که اونی که همه وجودتون میخواس این نبود
خیلی شبیه این بود
عشق مجازی پله اول و یه نمونه ای از عشق حقیقی یعنی خداست

+ در تایید حرف استاد پناهیان
  • حاجی ره
۱۳
تیر
انسان خودش نمیفهمه چی میخواد
اونوخ خیال میکنه مقام میخواد, ثروت میخواد, ...
در لایه پنهانش خدارو میخواد اما نمیفهمه, متوجه نیس
اینه که وقتی به خواسته هاش رسید میبینه اونی که واقعا میخواس این نبود
گرفتاری ما اینه که تو دنیا حاجتهامون براورده نمیشه
و ما همیشه حاجتهامون برامون مهم میمونه...

برگرفته از جلسه سوم مسیر بهتر
از سایت بیان معنوی متعلق به استاد پناهیان


 
  • حاجی ره
۱۰
تیر
تو فرهنگ محلی ما یه لفظی هس که واسه بعضی آدما بکار میره
و عجیب گویاس:
بی خیر
فلانی بی خیره...

همه داریم بی خیر میشیم

+ دیگه باید تو کتابای رضا امیرخانی دنبال آدمای خیر گشت
ارمیا
قیدار...

++ ارمیا کتابیه که بیشترین همذات پنداری رو باهاش داشتم
خودی که میخواستم باشه و نشد...
  • حاجی ره
۰۹
تیر
یه پیرمرد با قد کوتاه و کت و شلوار و عرقچین سرمه ای
با تسبیح بلندی در دست
تند تند داره کنار خیابون زیر آفتاب راه میره
کنارش ترمز میکنم:
بابا مستقیم میری؟
میگه: آره جوون
بیا بریم...
خدا خیرت بده, رفته بودم جمکران نماز بخونم, الانم میرم شهر قایم, خونه دخترم اونجاس...
میرسونمش تا چهار راهی که میخوره به شهر قایم
میگه: عاقبت بخیر شی...

بعد از چهار راه یه مرد قد بلند و لاغر با چفیه دور گردنش
و اونم تسبیح به دست داره میره سمت حرم
ناامید از وسیله نقلیه ای که نگه داره
چهار کیلومتر راهه حداقل
کنارش ترمز میکنم: حرم میری؟
آره
بفرما...
مسیرم از کنار حرمه
میرسونمش تا چهارراه شهدا
خداحافظی و التماس دعا...

ظهر موقع برگشت
دست و صورتم مثه هر روز میسوزه از آفتاب
یه سید پیرمرد با کلاه سبز و ریشای بلند سفید داره پیاده میره سمت جمکران
شش کیلومتر راه...
ظهره و بلوار خلوت خلوت
میگم: آقا سید جمکران میری؟
آره
بیا منم جمکرانم...
تا درب دو میرسونمش
پیاده که میشه مرتب دعا میکنه...
  • حاجی ره
۰۹
تیر
پستی دیدم در اینستا
از قیدار و مردونگی گفته بود...
داغ دلم تازه شد...
هر روز حداقل دوبار بلوار حرم تا حرم رو با موتور میرم
چه صبح چه عصر با موتور هم که باشی
به معنای واقعی تو این آفتاب میسوزی
جوری که دیگه بجای صندل کفش و جوراب میپوشم
تا فقط دست و صورتم بسوزه نه پاهام!

اونوخ تو همین گرما
تو همین قم المقدسه
تو همین ماه مبارک رمضان
همیشه تک و توک آدمایی هستن که یا مدتهاس کنار بلواری که هر ساعت دهها و شاید صدها ماشین ازش رد میشه به انتظار وسیله ایستاده اند
یا اینقدر ایستاده اند که ناامید شده اند و پیاده در حاشیه خیابان به راه افتاده اند.
  • حاجی ره