وقایعنا الیومیه
سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ
یه پیرمرد با قد کوتاه و کت و شلوار و عرقچین سرمه ای
با تسبیح بلندی در دست
تند تند داره کنار خیابون زیر آفتاب راه میره
کنارش ترمز میکنم:
بابا مستقیم میری؟
میگه: آره جوون
بیا بریم...
خدا خیرت بده, رفته بودم جمکران نماز بخونم, الانم میرم شهر قایم, خونه دخترم اونجاس...
میرسونمش تا چهار راهی که میخوره به شهر قایم
میگه: عاقبت بخیر شی...
بعد از چهار راه یه مرد قد بلند و لاغر با چفیه دور گردنش
و اونم تسبیح به دست داره میره سمت حرم
ناامید از وسیله نقلیه ای که نگه داره
چهار کیلومتر راهه حداقل
کنارش ترمز میکنم: حرم میری؟
آره
بفرما...
مسیرم از کنار حرمه
میرسونمش تا چهارراه شهدا
خداحافظی و التماس دعا...
ظهر موقع برگشت
دست و صورتم مثه هر روز میسوزه از آفتاب
یه سید پیرمرد با کلاه سبز و ریشای بلند سفید داره پیاده میره سمت جمکران
شش کیلومتر راه...
ظهره و بلوار خلوت خلوت
میگم: آقا سید جمکران میری؟
آره
بیا منم جمکرانم...
تا درب دو میرسونمش
پیاده که میشه مرتب دعا میکنه...
با تسبیح بلندی در دست
تند تند داره کنار خیابون زیر آفتاب راه میره
کنارش ترمز میکنم:
بابا مستقیم میری؟
میگه: آره جوون
بیا بریم...
خدا خیرت بده, رفته بودم جمکران نماز بخونم, الانم میرم شهر قایم, خونه دخترم اونجاس...
میرسونمش تا چهار راهی که میخوره به شهر قایم
میگه: عاقبت بخیر شی...
بعد از چهار راه یه مرد قد بلند و لاغر با چفیه دور گردنش
و اونم تسبیح به دست داره میره سمت حرم
ناامید از وسیله نقلیه ای که نگه داره
چهار کیلومتر راهه حداقل
کنارش ترمز میکنم: حرم میری؟
آره
بفرما...
مسیرم از کنار حرمه
میرسونمش تا چهارراه شهدا
خداحافظی و التماس دعا...
ظهر موقع برگشت
دست و صورتم مثه هر روز میسوزه از آفتاب
یه سید پیرمرد با کلاه سبز و ریشای بلند سفید داره پیاده میره سمت جمکران
شش کیلومتر راه...
ظهره و بلوار خلوت خلوت
میگم: آقا سید جمکران میری؟
آره
بیا منم جمکرانم...
تا درب دو میرسونمش
پیاده که میشه مرتب دعا میکنه...
- ۹۴/۰۴/۰۹