بعد از اسب چرانی و اسب دوانی و اسب سواری
کنار بقیه اسب دوستان!!!
روی چند تا تخت و صندلی که بیرون باشگاه رو به بیابون گذاشته بودن
نشستیم
یه سید روحانی معممی هم اونجا بود
که در حال ساخت یه باشگاه دیگه اسب در یه جای دیگه است!!!
(خیلی از این اخلاقش خوشم میاد که دنبال کاره! اونم پرورش اسب!!!)
از چای پررنگ و اسب نشان! خوردیم
با پیاله هایی!!! از آش!