حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
۱۴
تیر

بعد از اسب چرانی و اسب دوانی و اسب سواری

کنار بقیه اسب دوستان!!!

روی چند تا تخت و صندلی که بیرون باشگاه رو به بیابون گذاشته بودن

نشستیم

یه سید روحانی معممی هم اونجا بود

که در حال ساخت یه باشگاه دیگه اسب در یه جای دیگه است!!!

(خیلی از این اخلاقش خوشم میاد که دنبال کاره! اونم پرورش اسب!!!)

از چای پررنگ و اسب نشان! خوردیم

با پیاله هایی!!! از آش!


  • حاجی ره
۱۴
تیر

موقعی که داشتم پیاده "رها" رو می گردوندم

یه جا نگه داشتم که بهش علوفه نشون بدم که بخوره

عین خر!!! دست جلوشو گذاشت رو انگشت شصت پام

عین تانک سنگین بود!!!

(واقعا یه اسب بزرگ و هیکلیه!)

یعنی ملائک آسمان هفتم هم صدای ناله ام رو شنیدن

حالا مگه به رو خودش میاورد؟!

ریلکس ایستاده بود

هرچی افسارشو کشیدم حرکت نکرد

اخر با دوتا دستام هلش دادم!

اسب هم اینقدر خر!!!

والا...

  • حاجی ره
۱۴
تیر

موتور سنگین داداشم رو گرفتم

بچه های خواهر و داداشم رو سوار کردم

(هم عموییم هم دایی! خدارو شکر هنوز خاله نشدیم! والا...)

رفتیم باشگاه!

هم مرغ دارن

هم چند نوع گوسفند

هم اسب های سوارکاری گرون قیمت!!!

به کم با برّه ها بازی کردیم

به اسب ها غذا دادیم

نوازششون کردیم

اخر هم یه مادیان به اسم "رها" رو با کره اش به اسم "نازنین بانو"!!! رو 

از اصطبل بیرون اوردم و بردمشون بیرون

کره اش عینهو جت میدوید و یهو ترمز میگرفت

خیلی بامزه بود

بچه هار و هم به نوبت سوار کردم

...


  • حاجی ره
۱۴
تیر

داداشم، دوستی داره

که اون دوستش، باشگاه اسب سواری داره

و اون باشگاه اسب سواری، اسب های قشنگی داره

و اون اسب های قشنگ، چشمهای زیبایی دارن

و اون چشمهای زیبا، حس عجیبی دارن

و اون حس عجیب ...

  • حاجی ره
۱۴
تیر

صبح 9 پاشدم!

از دیشبش قصد روزه تمرینی کردم

واسه مانور ماه مبارک رمضان!

که تبلیغ رفتیم از بیحالی و سردرد ضایع نشیم

همون اول صبحی پدر گرام فرمودن:

چای سرد میخوری؟!

من: نه!

واسم چایی دم کرد 

و ما هم دیگه قربه الی الله روزه رو باز کردیم!

والا...

  • حاجی ره
۱۴
تیر

امروز شیر اسب خوردم!!!



پ.ن: کوتاهترین پست وبلاگ که برابره با تیترش!

  • حاجی ره
۱۴
تیر

داستانی خوندم در مورد مرد مهربونی که دست به هرکاری میزد

به جای این که کمکی بشه مایه شرّ و فساد میشد

مثلاً

به فقرا که پول میداد اونا پولو رو خرج مشروبشون میکردن

و زنهاشون مرد مهربون مقصر میدونستن

و اونو  لعن و نفرین میکردن

و یه عالمه مثال دیگه

مردم شهر که از عاقبت بد خوبیهای مرد به تنگ اومده بودن

مرد رو که جز محبت به مردم شهرش کاری نکرده بود 

محاکمه و دادگاهی می کنن

و ...


پ.ن:

شده داستان ما!!!

هر کاری هم بکنیم آخر شرّی توش در میاد

دارم از خوب بودن و خوبی کردن پشیمون میشم

والا...


پ.ن2:

غلط کردیم بابا!!!


  • حاجی ره
۱۴
تیر

نه جنبه داریم نه حوصله!

نداریم دیگه!

زوره؟؟؟

اومدیم اینجا واسه یه گعده دوستانه

نه جنگ

نه دعوا

نه ارشاد

نه تبلیغ

(موقعیتش پیش بیاد در خدمتیم ها! اما به این منظور اینجا نیومدیم!)

نه اصلاح

نه افساد

...

منم یه آدم معمولیم

(دروغ گفتم!!!)

که طلبه شدم و درس حوزه خوندم!

مثه شمایی که دانشگاه خوندی

یا وارد بازار کار شدی!

والا...

  • حاجی ره
۱۳
تیر


توی زیباترین و تمیرترین خونه زمین هم زندگی کنی

آخر "سوسک های حمام"ی پیدا میشن

که صرف دیدنشون! تورو آزار بده!


پ.ن:

دنیای مجازی هم همینطور!


پ.ن2:!

اینجاست که آدم به ارزش روایت فوق (عنوان پست) پی میبره

والا...

  • حاجی ره
۱۳
تیر

بدم میاد از اینایی که سوال میپرسن اما ادرسی از خودشون به جا نمیذارن

بدم میاد از اینایی که سوال میپرسن اما دنبال جوابش نیستن

بدم میاد از اینایی که وب دارن اما میترسن بزارنش واسه ما (عاره ما لولو!!!)


بیشتر از همه:

بدم میاد از اینایی که میگن "اگه جرات داری تایید کن"

آخه ... (شما بخونید عزیز من!!!)

من که واسه اثبات جراتم به تایید کامنت بی محتوای تو نیازی ندارم

بچه گول میزنی؟!


پ.ن1: 

به قول استاد "در استان بلوغ":  لازم نیست به همه جوابگو باشید!

راس میگفتی استاد!


پ.ن 2:

آهـــــای اونی که با اسم پست ها کامنت میذاری!

دیگه نظراتتو نه جواب میدم

نه تایید میکنم

هــــــــرّری!


  • حاجی ره