مناقشاتنا الثلاثه مع السید
سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۷ ق.ظ
چند وقتیه سید, آبدارچی موسسه که پیرمردی افغان هست, خیلی بهم گیر میده:
پشت سیستم مشغول کارم
اومده میگه: دیدی مهندس هم عروسی کرد
میام یه چی بگم, میگه:
تو حرف نزن! دهنت رو هم ببند!
و بعد شروع میکنه به نصیحت که زود عروسی بگیر و از اینا
داشتم صبحونه میخوردم تو اتاق
دم در وایساده به تماشا
تعارف میکنم
میگه: نوش جون, تو بخور
باز میبینم وایساده و زل زل نگاه
میگم: چیه سید؟ دیگه چیکار کردم؟
میگه: یه جوری میخوری انگار یه هفته اس غذا نخوردی!
بیسکوییت های موسسه از بس تکراری شدن, دیگه کسی نمیخوره
خشک و خفه کننده
چند تا بیسکوییت گذاشتم توی نعلبکی
و کمی چای ریختمش روش
بامزه شد خیلی
داشتم میخوردم با قاشق چای خوری که سید رسید
میگه: خجالت نمیکشی تو؟ بچه ای؟؟؟
من حسن و حسین (پسرای سید) بچه بودم از این چیزا براشون درست میکردم, تو با این سنت اینارو میخوری؟
میگم: خب من بچه بودم کسی واسم از اینا درس نکرد, الان دارم جبران میکنم!
میخنده...
پشت سیستم مشغول کارم
اومده میگه: دیدی مهندس هم عروسی کرد
میام یه چی بگم, میگه:
تو حرف نزن! دهنت رو هم ببند!
و بعد شروع میکنه به نصیحت که زود عروسی بگیر و از اینا
داشتم صبحونه میخوردم تو اتاق
دم در وایساده به تماشا
تعارف میکنم
میگه: نوش جون, تو بخور
باز میبینم وایساده و زل زل نگاه
میگم: چیه سید؟ دیگه چیکار کردم؟
میگه: یه جوری میخوری انگار یه هفته اس غذا نخوردی!
بیسکوییت های موسسه از بس تکراری شدن, دیگه کسی نمیخوره
خشک و خفه کننده
چند تا بیسکوییت گذاشتم توی نعلبکی
و کمی چای ریختمش روش
بامزه شد خیلی
داشتم میخوردم با قاشق چای خوری که سید رسید
میگه: خجالت نمیکشی تو؟ بچه ای؟؟؟
من حسن و حسین (پسرای سید) بچه بودم از این چیزا براشون درست میکردم, تو با این سنت اینارو میخوری؟
میگم: خب من بچه بودم کسی واسم از اینا درس نکرد, الان دارم جبران میکنم!
میخنده...
- ۹۴/۰۵/۲۷