البفرماییه
دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۲۲ ق.ظ
بفرما...
حالا ما یه روز اومدیم آنلاین باشیم
هیشکی نیس جز خودمون!
+ معلومه هیچکدوم از مخاطبان گرام از خواب دم صبحشون نمیگذرن!
حالا ما یه روز اومدیم آنلاین باشیم
هیشکی نیس جز خودمون!
+ معلومه هیچکدوم از مخاطبان گرام از خواب دم صبحشون نمیگذرن!
- ۹۳/۰۵/۲۷
یاد اون داستان ابن سینا افتادم که:
یه بار شاگردش بهش میگه: یا شیخ! تو که این همه توی گرفتن نبض مهارت داری و احوالات مردم رو به راحتی میفهمی، چرا ادعای پیامبری نمیکنی؟ اگه اینکارو بکنی مردم با خلوص نیت بهت ایمان میارن! این کارو بکن حتما کارت میگیره! ابن سینا اون موقع جوابش نمیده.
یه شب سرد زمستونی که ابن سینا و شاگردش با هم یه جایی سفر کرده بودن و پیش هم خوابیده بودن؛ ابن سینا میگه: شاگرد! پاشو یه لیوان آب بهم بده من تشنمه!
شاگرد توی رختخواب چرخی میزنه: استاد! هنگامی که معده التهاب دارد، خوردن آب ضرر داره؛ الان صلاح نیست شما آب بخورید.
استاد: شاگرد! من استادم یا تو؟ تو چکار داری؟ من یه لیوان آب میخوام! تشنمه!!
شاگرد زیر پتوی گرم بیشتر فرو رفت : استاد! درسته که من شاگرد شمام، اما من خیر و صلاح شما رو میخوام و اینکه خیرتون رو میخوام براتون بهتر از اینه که حرفتون رو گوش کنم!!
استاد: نخیر! جنابعالی دلت نمیاد جای گرم و نرمت رو ول کنی!
+صدای اذان صبح به گوش میرسید.
استاد: یادت هست که بهم گفتی چرا ادعای پیامبری نمیکنم؟ تو که شاگردمی از مهارتهام خبر داری، مثلا کلی پیش من درس خوندی! وقتی بهت میگم یه لیوان آب بهم بده برام دلیل میتراشی که فلان و بهمان! در حالی که این اذانگو بعد از گذشت چندصد سال از وفات پیامبر چنین موقعی رختخواب رو ول کرده رفته اون بالا تا ندای«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله» رو به گوش همه برسونه!