الزنابیر...
منزل پدر بزرگ مادری ما یه باغ بزرگ بود
که از درخت خرما و پسته و انار و انگور و انجیر توش پیدا میشد
تا باغچه های آفتابگردون و چغندر و شلغم و پنبه و شوید و ... (بسته به فصلش)
وقتایی که فامیل جمع میشدیم خونه پدر بزرگ
بچه های فامیل یه تیم بزرگ مختلط! تشکیل میدادیم و چه آتیش ها که نمیسوزوندیم!
مهمتریم و پر هیجان ترین بازیمون از بین بردن لونه زنبورها بود
زنبورهای زرد و قرمز
زردها کوچیک اما زبر و زبل با خونه هایی کوچیک که با رشته باریکی به سقف وصل بودن
قرمزهای درشت و کند! که توی دیوارها لونهای بزرگ و چند طبقه داشتن!
سنگ زدن به لونه زنبورهای زرد و در رفتن ساده تارین کار بود که به شکل فردی و گروهی قابل اجرا بود!
هر چند این زنبورها اینقدر زرنگ بودن که به هر چی اطرافشون بود حمله میکردن
مخصوصا اونایی که در حرکت و فرار بودن!
مبارزه با زنبور های قرمز برنامه ریزی و تشکیل اتاق جنگ رو میطلبید!
اینقدر ازشون میکشتیم و کشته میشدیم!!! تا کل جمعیت یه لونه نابود میشدن
و اون لونه رو درسته از توی دیوار درمی آوردیم!
زنبورهای قرمز دشمن و نابود کننده کندوها و زنبورهای عسل بودن
و این کارامون توجیه اخلاقی هم داشت!
(عکس فوق: یه زنبور قرمز در حال خوردن یه زنبور عسل!!!)
یکی از روشهای جنگیمون، زدن یه گلوله گلی بزرگ به راه ورودی لونه بود
که البته دردسرهای خودشو داشت!
این که صدها زنبوری که به لونه برمیگشتن دیگه نمیتونستن وارد بشن
و با عصبانیتی قابل درک! منطقه رو واسه هر فرد عابری (گناهکار و بیگناه) نا امن میکردن!
رنبورها زندگی جالبی داشتن
اون چند زنبور نگهبانی که همیشه ورودی لونه مواظب بودن
و همیشه هم از سوی این نگاهبانان جان بر کف گزیده میشدیم!
ملکه درشت و بزرگ زنبورها که وقتی لونه رو تصرف میکردیم تعجب و تحسینمون رو بر می انگیخت
و خیلی چیزای دیگه...
+ انگیزه نوشتم این پست از اینجا اومد: کلیک!
++ انگشتای پدر بزرگ به قدری زبر و خشن بود
که با فشار دادن انگشت شصتش روی یه زنوبر زنده قرمز لهش میکرد!
کاری که ما جرئت فکر کردن بهش رو هم نداشتیم!
+++ خدا بیامرزتشون!!!
- ۹۳/۰۴/۳۰