م م ۱۰۲۸۶:المشورتیه
مادرم و داداشم و عروسمون و برادر زاده کوشولوی گرام
با خاله و شوهرش و دخترش و دو تا بچه های دختر خاله با یه تور سیاحتی - زیارتی اومدن قم
رفتم حرم دیدنشون
از قبل ظهر رفتم نماز جمعه و زیارت و ...
ساعت سه و چهار رسیدن از جمکران
رفتیم قسمت خانوادگی شبستام امام خمینی نشستیم
به خاله ام میگم: اولین باره که اینجا میشینم اینجا مال متاهلاس
مارو همیشه میفرستن اون دوردورا با مجردا...
+ عکسای اتاق و کتابخونه پسرشو که تهران رفتم پیشش نشون خاله ام میدم
حسابیبهمریختهاستو داغون!!
و حسابی زیرابشو میزنم
میگم؛ واسه این میخوایین زن بگیرین؟!
؛)
حرف میکشه به ازدواج
به خاله میگم: یه فکر جدی واسه این پ.خ ما بکنین
همه موهاش سفید شده دیگه
خاله در تایید حرفم میگه: خودشم میگه روم نمیشه با این موها برم خواستگاری!
میگم: خاله چرا اقدام نمیکنین؟!
ببینین اگه کسی روسراغ نداره خودتون بهش معرف کنین
میگه:
خاله جان ما زیاد اینجاو اونجا میریم صحبت میکنیم
میگن تماس میگیریمو خبرمیدیم
ولی یره که میره! هیچ خبری نمیه ازشون
میم: چرا خاله؟! از خداشون ه باه همچون پسری...
مگه:اول از همه سول میکنن که
خونه داره
ماشین داره؟!
میگم:
ندار که نداره
مگه کی داره؟!
من دارم مگه؟!
...
- ۹۳/۰۲/۱۹