چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۰۷ ب.ظ
اما افسوس
تو رو خواستن دیگه دیره...
+ آهنگ این وب!
(کلیک!)
پاسخ:
پاسخ:
البلاء للولاء
پاسخ:
پاسخ:
ما اصولو زیر پا گذاشتیم!
:)))
پاسخ:
پاسخ:
و صد افسوس...
پاسخ:
پاسخ:
اولین بار همین بار بود!
حالمون هم که از پستا عیان است و چه حاجت به بیان!
هعی...
پاسخ:
پاسخ:
"دوس ندارم زندگیو" نداریم کسی خونده باشه؟!
:)))
پاسخ:
پاسخ:
من در جریان نیستم
به من که چیزی نفرمودن!
:)))
پاسخ:
پاسخ:
اینجا دوستان بی ادرس و بی اسم کامنت نمیزارن
منم شما رو نمیشناسم که بگم دوستین یا نه!
مطمئن باشین با دوستان دوستانه برخورد میشه!
پاسخ:
پاسخ:
ما امتحان میکنیم ببینیم میرسیم یا نه!
:)))
پاسخ:
پاسخ:
گفتم نمیخونه
نگفتم که نمیدونه!
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست...
:)))
+ لطفتون مستدام!
ما نیز...
پاسخ:
پاسخ:
اینجا بدون ادرسا تایید نمیشن
چه برسه جواب دادن به بی اسمها!
والا...
پاسخ:
پاسخ:
این سه مورد هاتش بود!
وگرنه موارد که نزدیک 100 شدن!
خدا همه رو برسونه به اونی که باید برسن!
والا...
پاسخ:
پاسخ:
فک نکنم امام رضا علیه السلام اینجارو بخونن ها!
باید سر نمازهاتون دعا بفرمایین!
اونجوری مطمئن تره!
والا...
پاسخ:
پاسخ:
واسه ما که شده!
:)))
پاسخ:
پاسخ:
پاسخ:
پاسخ:
منم تازه دیدمش و شنیدمش!
پاسخ:
پاسخ:
راضی هستم
ولی نمیتونم لبخند بزنم!
پاسخ:
پاسخ:
آخه واسه ما دیر نمیشه!
:)))))))))
پاسخ:
پاسخ:
چون بهش اعتقاد دارم.
پاسخ:
پاسخ:
به وقتش حل میشه
شایدم ...
پاسخ:
پاسخ:
فعلا بله!
الکی مهندس نشدینا!
:)))
پاسخ:
پاسخ:
مترجم دارم خب!
چرا یادش بگیرم؟!
:)))
+ ممنون!
پاسخ:
پاسخ:
آسیب نیس
غمه!
غم هم سازنده مرده!
+ نمیشد گفت!
دست گذاشتن رو زخم بود!
پاسخ:
پاسخ:
و دلیل دیر نبودن؟!
+ سرش گول مالیدم!!!
:)))
پاسخ:
پاسخ:
افسوس نمیخورم
ولی وقتایی که یادش میافتم دلم میسوزه
ولی میدونم خیر همین بوده و هست...
و راضی ام.
پاسخ:
پاسخ:
سلام!
ما مبتلا شدیم!
دیر گفتین...
:)))
پاسخ:
پاسخ:
وقتی خدا نخواسته؟!
پاسخ:
پاسخ:
ترجمه اش چی میشه؟!
پاسخ:
پاسخ:
به به!
چه سعادتی!!!
آدمو که نباس از خواب خوش بیدار کرد!
:)))
پاسخ:
پاسخ:
خودتون یکیشون!
:)))
سر از چیشون؟!
پاسخ:
پاسخ:
البته با نوشیدنی های حلالی چون کوکا!!!
:)))
پاسخ:
پاسخ:
همون جمله آخر!!!
پاسخ:
پاسخ:
مال چند ماه پیشه...
پاسخ:
پاسخ:
ریلکس
ریلکس!
جواب میدم خب!
پاسخ:
پاسخ:
یکیو خواستیم که خدا نخواس!
همین!
پاسخ:
پاسخ:
غمامو دوس دارم
اما نه برای دوستان!
حضرت عیسی به سراغ آن پیرزن رفت. دید او در خرابه ای زندگی می کند با بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای رها شده است. وقتی حضرت جلو تر رفت و دقت کرد، دید پیرزن مشغول گفتن ذکری است:
" خدایا شکرت که نعمت دادی، کرم کردی، زیبایی دادی، کرامت دادی"
حضرت از شنیدن این کلمات تعجب کرد و با خود گفت این پیرزن با این بدن فلج که فقط دهانش کار می کند، چرا چنین ستایشی می کند؟!
حضرت سلام گفت و با اجازه ی آن زن وارد خرابه شدو پرسید: خداوند به تو چه داده است که انقدر تشکر می کنی؟! این شکرگزاری برای چیست؟
پیرزن گفت: خدایا آنچه به من داده بود، از من گرفت. آیه به نظر تو وقتی می خواست آن هارا از من پس بگیرد، به من نگاه کرده است؟
عیسی فرمود: آری، اول به تو نگاه کرده و سپس پس گرفته است.
پیرزن گفت:
" من به همان نگاه او دلخوشم" ، خدا این نگاه را به دیگری نداشته و به من کرده است، پس جای شکر دارد.