م م 898: المطلب الرمزیه الاول! (پست رمزدار یک!)
سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۵۰ ب.ظ
اون یکی خواهرم سالها پیش اینقدر تعریفشو پیشم کرد
که قبول کنم بره نظرشو بپرسه!
چهار پنج تا خواهر بودن از در و دیوار بالا میرفتن
اینقدر اینا اکتیو و شاد و پرحرف و الکی خوش بودن که حد نداشت!
از بچگی هم میشناختمشون دیگه!
قبول نکرد!
دیشب عقدش بود!!!
بعد دوباره خواهرم اون یکی دیگه رو پیشنهاد داد
کوچیکتر بود و بامزه تر!!!
از بچگی ازش خوشم میومد!
نظر اونو پرسیده بود خصوصی
گفته بودک من یه شوهر خیلی خیلی پولدار میخوام!
چنان از چشمم افتاد که تا حالا پا نشده!
:)))
+ مدتها قبلترش هم من همین دومیو میخواستم
و صد بار به عموم گفته بودم
اما چون دختر کوچیکتر بود
و داییم اینا خیلی خیلی سنتی هستن
عموم میگفت اینا قبول نمیکنن بیخیال شو
من بیخیال نمیشدم!
آخر مجبورش کردن با داییم و زن داییم صحبت کنه بلکه به خاطر گل روی من حاضر بشن
لکن به هیچ وجه حاضر نشدن اونو زودتر عروس کنن!
این شد که نشد!
- ۹۲/۱۱/۲۲