م م 790: فی شرورنا! (اندر باب شرارت های ما!)
پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۳۴ ب.ظ
عاغا من دبیرستان خیلی بچه عاغا و خوبی بودم
باور کن!!!
نمونه اش:
یه روز تو جیبم از این کشمش های بلند و باریک داشتم
هر دفه مراقب از کنار من رد میشد
یه دونه کشمش رو با دو سر انگشت اشاره و ابهام!!! پرس میکردم به لبه پشت کتش!
اینجوری که وسط کشمشه رو تنظیم میکردم به لبه کت
از دو طرف فشارش که میدادم قشنگ منگنه میشد!
دیگه یه ردیف کشمش پشت کتش ردیف شده بود
همه هم داشتن بهش میخندیدن
این بنده خدا متوجه نبود!!!
یهو زنگ تفریح یه اکیپ از دفتر مدیر ریختن مارو بازداشت کردن
گفتن: جیباتو خالی کن!
منم خالی کردم
هیچی توش نبود!
همه کشمشارو یا خورده بودم یا نصب به کت استاد!!!
هیچی دیگه
باورشون نمیشد حاجی از این کارا بکنه
تبرئه شدم!!!
:)))
والا...
- ۹۲/۱۰/۲۶
نازی حاجی!
الان خوبین؟