م م 710: اصرخ!!! (فریاد بزن!)
دوستی کامنتی گذاشته بودن
( از اونایی که تازه به این مکان شریف مشرف شدن!!!)
مبنی بر این که اینجارو میخونن!
وبشونو دیدم!
آخرین جمله شون این بود:
"دلم جیغ میخواد!"
ما هم سریع با توجه به تجربیات شخصیه مون
نسخه پیچیدیم که تشریف ببرن نوک کوهی تپه ای
و هر چی میخوان جیغ و داد کنن!
والا...
لیکن ایشون فرمودن که:
پنجشنبه 28 آذر1392 ساعت: 21:53 | توسط:Ðᴇᴀ†н ! | ||||
والا اوَلـَــندش ما اَ بـَس مثه این خفه خون گرفده ها نشستیم پای نت موقه دپسردگیو خوشــالیو کلن در همه حـال ، جیغ زدنم یادمون رفده دیگه حتی بخوایمم نمیتونیم بجیغیم ، دومَنـدش تو این برفو یخبندون و سوززز ، بیابون اَ کجا بیابیم حاج آقـا ، خونه خالیـَـمـ که نداریم تنها باشیم عربده بکشیم واسه خودمون ، همیشۀ خـدا خـراب شدمون مث حموم زنونه میجوشه اَ اَدَم و میمون و مهمون :| بـا تشکــر/. | |||||
وب سایت ایمیل | |||||
م م 709: ارجعی! (برگرد!) |
ولکن باز ما عرضه میداریم خدمت این عزیز
و تمام عزیزان نت نشین!
که ما هم روزای اولی که میرفتیم رو نوک تپه و کوه
انصافا بلد نبودیم داد بزنیم
جدی میگم!
اول از همه این که:
هعی نگامون میافتاد به هم
پقّی میزدیم زیر خنده!
از دیدن هم دیگه هم خنده مون میگرفت
هم واقعا بلد نبودیم بلند حرف زدن رو!!!
چه برسه به داد زدن!
اینقده مثبت بودیم ما!!!
ولی خب راه افتادیم
یکی رو شیر میکردیم و حسابی تحسین و تشویق:
بیشتر!!!
بلند تر!!!
همینه!!!
بیشتر بکِش!!!
تا کم کم حرفه ای شدیم
و راه تخلیه انرژی های مخرب و سازنده جوونی + طلبگی را خود آموخته شدیم!
پ.ن:
اونقدری که این اواخر با داد زدن های ما
همینجور تخته سنگ بود که از کوه کنده میشد
و میریخت پایین!
حالا میخوایین باور نکنین، نکنین!
چه اصراریه!
والا...
- ۹۲/۰۹/۲۸