منتظر تاکسی ایستادم
یه نو درب و داغون به رانندگی حاجاغایی نگه میدار
سوار میشم و تشکر میکنم
توی راه از سر شمعهای ماشین میگه که روغن زده و
ماشین پرپر!!! میکنه
خودش خنده اش میگیره
موقعی که میخوام پیاده شم میگه:
حاجاغا دعا بفرمایید خدا یه ماشین خوب نصیبمون کنه
میگم: حاجاغا به شرطی که ماشین خوب هم سوار شدین بازم مارو سوار کنین!
میگه: چشم ایشالا...
پ.ن:
دوستی دارم که در شهرک خارج از شهر قم پردیسان مشهور به پرتستان زندگی میکنه
متوجه شدم هر کیو توراه میبینه سوار میکنه
حتی اگه شده تا سر خیابون یا فلکه و میدونی طرفو میرسونه
ک راحتتر ماشین گیرش بیاد
بهش میگم: جواد! خیر شدی؟!
میگه: اون اوایل که اینجا خونه گرفته بودم و ماشین نداشتم
اینقدرپیاده رفتم تا سر خیابون و میدونی که واسه قم ماشین داشته باشه
که با خدا شرط کردم اگه بهم ماشین داد
هر پیاده ای رو که دیدم تا یه جایی برسونم!
اگه عاشق بودم
عاشقانه نویس خوبی میشدم!
+ تجریه اینو به بهم ثابت کرده...