این روزا برنامه ام این شده صبحا پیاده روی تا میدان سلام (صد متری مسجد جمکران) تو راه هم یه آبمیوه میگیرم جای صبحانه ساعت نه دیگه سرکارم موقع اذان نماز جماعت تو موسسه دو و نیم میرم یه غذاخوری که آشپزاش خانمن! ناهارمو همونجا میخورم و برمیگردم موسسه. نماز مغرب به جماعت! کار تا ساعت ۷ که تعطیل میشه. توی راه جایی روضه باشه که معمولا هس یه سر میزنم. نزدیک خونه که رسیدم باز یه آبمیوه عوض شام! خونه درازکش با نت داغون وب اینستا وایبر...
از خوبیای تاهل اینه که وقتی از سفر میرسین خونه دو تایی لباساتونو میکنین (البته هر کی لباس خودشو و به اندازه!!!) یکی بخاریو روشن میکنه یکی چایی میزاره یه ساکارو جابجا میکنه یکی خوراکیارو میزاره تو یخچال اصن یه وعضی... لکن ما که میاییم خوبه اون بچه مارمولک پدر ... که سه ماهه تو آشپزخونه پلاسه هم نمیاد سلام و علیک که هیچ حداقل یه دمی تکون بده دلمون خوش بشه واسه یکی مهمیم!
فروشنده خود دوستم بود اسم کوچیکمو یادش,بود انقد بزرگ شده بود که یه لحظه فک کردم باباشه! (یعنی منم انقد بزرگ شدم؟!) به کمک خواهری یه شلوار کتون یه لباس تک رنگ روشن (ویژه خواستگاری) با یه کتون چهارخونه گرفتم + پنج تومن هم خودش رفاقتی تخفیف داد
با خواهری همراه شدم واسه خرید مانتو یه کارآموزی هم بود واسه متاهلی که حداقل اسم پارچه ریون رو بلد باشیم! والا... یه جا که نپسندید رفتیم اون سر شهر اونجا هم بسته بود! نزدیکمون مغازه بابای دوست و همکلاسی دبستانم بود لباس فروشی!!! رفتیم تو
یه اصلی که همیشه رعایت کردم این بوده که در یک زمان به دو نفر فکر نکنم چه دوره معرفی و شناخت و خواستگاری یه نصفه روز باشه چه یه سال (هر دو موردشو هم داشتم!) اینه که با تشکر فراوان و صمیمانه از دوستان خواهشمندیم تا اعلام نتیجه از معرفی هرگونه کیس و مانیتور با هر مارک و برند خودداری فرمایند!
+ البته به جهت ماه صفر هنوز هیچ اقدامی صورت نگرفته خیالتون راحت!